دلایل وبهانه های شروع جنگ ورویدادهای دفاع مقدس

بسم رب الشهداءوالصدیقین

 

ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(آل عمران-169)


 

اللهم افرغ علیناصبرآ وثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین(بقره-250)

 


 

31 شهريور - 6 مهر
هفته دفاع مقدس
هفته دفاع مقدس بر همه ارتشيان ، سپاه پاسداران ، بسيج و نيروهاى مردمى و با ايمانى كه مخلصانه در گوشه و كنار اين كشور خود را براى اسلام و قرآن آماده كرده اند مبارك باد.
فرمانده معظم كل قوا - آيت الله العظمى خامنه اى
حيات راستين يك ملت ، همواره در گرو شناخت ، معرفت و آن گاه توجه نسبت به آرمانها و ارزشهاى خويش است و كوشش و تلاش جدى در حفظ پيشينه ها و دستاوردهاى ارزشمند و گرانقدر آرمانى و ملى هر قوم و امتى خود از جايگاه رفيع و والايى برخوردار مى باشند.
دوران هشت سال دفاع مشروع امت سلشحور ايران ، در حفظ و اعتلاى نظام مقدس اسلامى و حراست از مرزهاى عزت و شرف اين مرز و بوم - به مثابه يكى از حساس ترين بارزترين برهه اى حيات راستين اين ملت - همچون نگينى ، تا هميشه زمان ، پرتارك تاريخ حماسه و ايثار و پايدارى آزادگان جهان مى درخشد و اهتمام و تلاش در عرصه هاى گوناگون حفظ. پاسدارى از آن ارزشها و والاييها، نيز به همان ميزان مقدس و در خور ارج نهادن است .
حديث هشت سال دفاع مقدس ، مقاومت و مظلوميت ملتى كه قله هاى سربلند ايثار و حماسه و شرف را در راه دفاع از كيان مكتب ، انقلاب و ميهن اسلامى خويش در نورزيده است حكايت نامكرر و ماندگار دلاورى شهيدان وشاهدانى است كه با خون و جانشان سطر سطر تاريخ اين مرز و بوم اسلامى را نگاشته اند.
مطرح ساختن اين همه شجاعت ، رشادت و مقاومت دليرانه در چند صفحه كارى بس سخت و دشوار است و نمى توان حتى گوشه اى از آن را بيان كرد كه چگونه ملت ايران مردانه ايستادگى كردند و پيروز شدند.
در 31 شهريور 1359 رژيم بعثى عراق با تصميم و طرح و با هدف برانداختن نظام نوپاى جمهورى اسلامى ايران جنگى تمام عيار را عليه اين كشور آغاز كرد. رئيس جمهور عراق با ظاهر شدن در برابر دوربين هاى تلويزيون عراق با پاره كردن قرارداد 1975، آن قرارداد را يكطرفه زيرپا گذاشت و آغاز تجاوز رژيم بعثى را اعلام كرد تا مگر بتواند مطامع و خواسته هاى جاه طلبانه خود را از طريق جنگى ظالمانه و ناخواسته بر مردم ايران تحميل كند.
جنگى نابرابر در شرايطى به ايران اسلامى تحميل شد كه از جانب استكبار جهانى بويژه آمريكا تحت فشار شديدى قرار داشت و در داخل كشور نيز جناحهاى وابسته به غرب و شرق با ايجاد هياهوى تبليغاتى و ايجاد درگيرى هاى نظامى درصدد تعضيف دولت و تفرقه افكنى بودند و نيروهاى نظامى كشور نيز به خاطر تبعات قهرى انقلاب هنوز مراحل بازسازى و ساماندهى راه به طور كامل پشت سر ننهاده و هيچ گونه آمادگى براى مقابله با يك تهاجم گسترده و سراسرى به طول 1200 كيلومتر را با دشمن نداشتند.
امريكا براى به سازش كشاندن جمهورى اسلامى ودر نهايت تسليم آن ، فرصت حاصله از رخداد جنگى تحميلى عنيمت شمرد و حمايتهاى پنهان و آشكار لازم را در كليه زمينه هاى سياسى ، نظامى و اقتصادى از رژيم بعثى عراق به مورد اجرا گذاشت .

از سوى ديگر اتحاد جماهير شوروى سابق ، با تركيب حكومتى وقت ، كه متحد عراق محسوب مى شد، به خاطر ماهيت مستقل و غيروابسته انقلاب اسلامى كه شعار نه شرقى نه غربى را در سرلوحه سياست خارجى خود قرار داده و در رابطه با اشغال افغانستان موضعگيرى مستقلانه اى اتخاذ كرده و تجاوز اين ابرقدرت را محكوم كرده بود، خصومتش را با ارائه كمكهاى مختلف نظامى و اقتصادى به رژيم عراق مضاعف گردانيد.
ارتش عراق كه براساس محاسبات عجولانه خود از وضعيت و شرايط داخلى و خارجى جمهورى اسلامى ، فتح يك هفته اى تهران را تعقيب مى كرد، در روزهاى نخست تجاوز، بدون آن كه بامانعى جدى در مرزها برخورد كند، تا دروازه هاى اهواز و خرمشهر پيش تاخت و با مشاهده اين وضعيت ، به تداوم تجاوز علاقه مندتر شد. تحت چنين اوضاع و احوال ، امام (ره ) به خروش آمد و نداى ملكوتيش دلهاى شيفتگان انقلاب و جمهورى اسلامى را مطمئن و آرام نمود و ملت شجاع ايران را جهت دفاع از كيان نظام مقدس جمهورى اسلامى و كشور ايران آماده كرده بدينسان دشمن كه در روزهاى اول تجاوز مقاومتى جدى و چشمگير در برابر خود مشاهده نكرده بود، به هنگام هجوم به خرمشهر با مقاومت قهرمانانه مردم اين شهر و رزمندگان اسلام رو به رو شد و اين واقعيت را پذيرفت كه آنچه را محاسبه و پيش بينى شده بود، فرضيه اى بيش نبوده و بين خيالپردازيها و واقعيات فاصله بسيار وجود دارد.
خلق حماسه ها آغاز شد، و على رغم كارشكنى هاى رئيس جمهور وقت ، در جايگاه فرماندهى كل قوا مقاومت سرسختانه دلاوران اسللام و فرزندان قرآن اوج گرفت . سراسر جبهه ها، آوردگاه تن و تانك بود عشق و ايمان به مبداء و معاد عشقى بى پايان و فناناپذير به خدا و امدادهاى الهى ، و اعتقاد و ايمان به مبداء و معاد عاملى بود تا دلاورمردان جمهورى اسلامى مرگ را با آغوش باز پذيرا شوند، و شهادت را كمال مطلوب بدانند.
دفاع مقدس و همه جانبه مردم مسلمان و انقلابى ايران اعم از واحدهاى جنگ هاى چريكى و پارتيزانى كه توسط (سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ) سازماندهى شده بود و عناصر (واحد جنگهاى نا منظم ) تحت فرماندهى شهيد دكتر چمران (وزير دفاع و نماينده امام خمينى (ره ) در شوراى عالى دفاع )، واحدهاى كلاه سبزهاى نيروى زمينى ارتش و تكاوران نيروى دريايى ارتش جمهورى اسلامى ايران ، گروهى چريكى تحت سرپرستى و نظارت آيت الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب و نيز برخى از گروههاى عشايرى مسلح (كه بيشتر در نواحى مرزى شمالغرب و غرب كشور مستقر بودند) با حملات متعدد و زنجيره اى عليه واحدها، سنگرها و خودروها و نفرات جلودار و نيز گشتيهاى قواى متجاوز عراق آغاز گرديد.
همزمان با مقاومت اين نيروها، واحدهاى توپخانه ، هواپيماها و هليكوپترهاى بمب افكن و موشك انداز ارتش جمهورى اسلامى ايران خطوط و نيروهاى پيشتاز ارتش متجاوز عراق و نيز خطوط و واحدهاى عقبه و پشتيبانى ارتش عراق ، پلها، انبارهاى مهمات ، ستونهاى تانك و زرهپوش ، خودروهاى حامل نفرات و مهمات و تجهيزات و نيز تاسيسات و پايگاههاى اقتصادى و نظامى رژيم عراق را در عمق آن كشور و نيز نواحى اشغال شده در خاك ايران را آماج حملات كوبنده خود قرار دادند كه حمله حدود 140 فروند از هواپيماهاى جنگنده ارتش اسلام در يكى از نخستين روزهاى دفاع مقدس از جملعه جالبترين آنهاست .
مجموعه اين عملياتها و امدادهاى الهى شگفت انگيز و رعبى كه خداى متعال در دل دشمن انداخت مانع شد تا نيروهاى عراقى در مناطقى كه قابل پيشروى به نظر مى رسيد مكث و تامل كنند و اين امر باعث شد مناطقى مثل دزفول و انديمشك و تاسيسات نظامى و اقتصادى آنها سالم بماند و اهواز از خطر محاصره دشمن در امان بماند.
سابقه اختلافات مرزى ايران با همسايگان غرب كشور
اختلافات مرزى ايران و عراق به دوران حكومت سلسله صفوى در ايران و دولت عثمانى كه عراق بخشى از خاك آن بوده است ، باز مى گردد و هميشه شاخص ترين مظهر اختلافات بين ايران و همسايه غربى و او مسائل مربوط به حدود دو كشور بوده كه هميشه سياست تهران - استانبول و بعدا بغداد را توجيه مى كرده و ساير مسائل را هر چند ريشه هاى عميق داشته اند تحت الشعاع قرار مى داده است .
تا دوران قاجاريه حدود و ثغور دو كشور تعيين نشده بود - در آن هنگام براى نخستين بار تلاشهايى در اين زمينه انجام شد؛ يعنى مسائل مرزى اساس اختلافات و شاخص روابط سياسى ايران و عثمانى گرديد. پس از تاسيس كشور عراق نيز، بار ديگر موضوع تعيين دقيق مرزهاى دو كشور محور روابط سياسى بوده و اين مسئله هميشه باعث پيچيدگى روابط شده است . از جمله قراردادهايى كه در مورد اختلافات ايران و عراق به ثبت رسيده است مى توان به اين قراردادها اشاره كرد:
قرار داد سال 1639 ميلادى ما بين دولتهاى صفوى و عثمانى در مورد مرزهاى آبى و خشكى دو كشور، قرارداد مرزى 1746 ميان نادر شاه افشار و سلطان عثمانى ، قرارداد (ارض روم ) كه متعاقب جنگهاى دو ساله (23 - 1821) بين حكومت وقت ايران و امپراتورى عثمانى در مورد حدود مرزى دو كشور به امضاء رسيد، معاهده 21 دسامبر 1911 در تهران و معاهده 1913 در قسطنطنيه (تركيه امروزى ) كه به موجب آن كميسيونى متشكل از نمايندگان ايران و عراق ، عثمانى ، روسيه و انگليس كار تعيين مرزها را به عهده مى گرفت ، قرارداد سال 1937 مرزى ايران و عراق كه تحت فشار انگليسيها به ايران تحميل شد و برخلاف اصول و قواعد جارى بين المللى - كه مبتنى بر حاكميت مشترك كشورهاى همجوار بر رودخانه مرزى است و مرز آبى بين كشور را در خط ميانه يا خط القعر رودخانه در نظر مى گيرد - براساس حاكميت عراق بر محدوده كوچك مقابل آبادان كه در حدود پنج كيلومتر مى باشد تنظيم شده است . با وجود اين عراق هم تعهداتى در حدود تامين آزادى كشتيرانى در شط العرب و رعايت حقوق ايران در اين رودخانه مرزى و صرف عوايد حاصله از محل عوارض ‍ ماخوذه از كشتى ها براى نگهدارى و لايرويى و بهبود كشتيرانى در اين راه آبى به عهده گرفته بود كه عملا آنها را مراعات نمى كرد.
دولت عراق به تعهدات خود در مورد تعيين خطوط مرزهاى زمينى دو كشور و نصب علائم مرزى هم عمل نكرده بود تا اين كه در سال 1957، ايران و عراق درباره اجراى مفاد اين قرار داد و تعيين يك داور سوئدى براى تعيين خطوط مرزى و نصب علائم موافقت كردند، ولى پيش از آن كه اين توافق به مرحله عمل برسد، رژيم سلطنتى عراق با يك كودتاى نظامى در ژوئيه سال 1958 سرنگون شد و ژنرال عبدالكريم قاسم رهبر نظامى جديد اين كشور شد.
عبدالكريم قاسم در تاريخ 11 آذر 1338 (12 دسامبر 1959) گفت : (211)
(... عهدنامه 1937 بر اثر فشار به عراق تحميل شد و حاكميت دولت عراق به اندازه 5 كيلومتر در مقابل آبادان فقط براى اين منظور بخشيده شد كه از طرف شركتهاى نفتى مورد استفاده قرار گيرد و آنها از پرداخت ماليات به عراق رهايى يابند. عراق در موقعى كه وضع بغرنجى داشت و تحت تاثير عوامل فشار، 5 كيلومتر به ايران بخشيد و در اين باره ايران مستحق نبود، ولى عراق اميدوار بود كه مسائل مرزى حل شود. ليكن مسائل مرزى مثل ساير تاكنون حل نشد و اگر اين مسائل در آينده حل نشود، در مورد بخشش ‍ اين 5 كيلومتر پايبند نخواهيم بود و آن را به مادر ميهن باز خواهيم گرداند...)
بعد از اظهارات عبدالكريم قاسم ، راديو و مطبوعات عراق جنگ تبليغاتى شديدى عليه ايران آغاز كردند كه راديو مطبوعات ايران هم پاسخ گفتند و وزير امور خارجه وقت ايران در آذر 1338 سخنان مشروحى در مجلس ‍ شوراى ملى ايراد كرد.
حكومت عبدالكريم قاسم طى يك كودتاى نظامى در 19 بهمن 1341 توسط يك نيروى ائتلافى طرفدار جمال عبدالناصر و حزب بعث سرنگون شد و عبدالسلام عارف ، كه طرفدار پان عربيسم بود رئيس جمهور شد. به دليل نزديكى عارف با ناصر و با توجه به تيرگى روز افزون روابط بين دولت ايران و حكومت ناصر، رژيم ايران نتوانست با دولت عبدالسلام عارف در مورد اختلافهاى دو كشور به توافق رسد.
به دنبال قتل عبدالسلام عارف در سال 1345 برادرش عبدالرحمان عارف جانشين او شد. عبدالرحمن بزار نخست وزير عبدالرحمن عارف به منظور جلوگيرى از تيره شدن روابط با ايران و عراق ، اعلام كرد كه قصد دارد مذاكراتى با مسئولان ايرانى انجام دهد و سرانجام نيز دو كشور در مورد موضوعات زير به توافق رسيدند:
1 -
عقب نشينى نيروهاى ايرانى از نواحى مرزى
2 -
پايان دادن متقابل به اتهامات و جنگ تبليغاتى
3 -
تشكيل كميته هاى مشترك به منظور مذاكره درباره مسائل مورد اختلاف
سازمان افسران جوان (جنبش انقلابى عرب ) به رهبرى ژنرال حسن البكر و صالح عماش و حردان تكريتى در صبحگاه 17 ژوئيه 1968 كاخ نخست وزيرى و رئيس جمهورى را محاصره كردند. عبدالرحمان عارف تسليم شد. و به دنبال آن رژيم بعثى جديد عراق به رياست احمد حسن البكر سياست خشن و آشتى ناپذيرى را نسبت به ايران در پيش گرفت .
روز پانزدهم آوريل سال 1969 دولت عراق شط العرب راجزئى از قلمرو خود اعلام كرد و به دولت ايران اخطار نمود، به كشتى هايى كه پرچم ايران را در شط العرب برافراشته است دستور دهد كه پرچم خود را پائين بياورند. عراق همچنين تهديد كرد: (اگر در اين كشتى ها افرادى از نيروى دريايى ايران باشند بايد آن كشتى ها راترك كنند و در غير اين صورت عراق با قوه قهريه افراد نيروى دريايى ايران را از كشتى ها خارج خواهد كرد و در آينده نيز اجازه نخواهد داد كشتى هايى كه به بنادر ايران حركت مى كنند وارد شط العرب شوند...)
واكنش دولت ايران نسبت به سخنان معاون وزارت امور خارجه عراق - (نعمة النعمه ) كه آن را يك اتمام حجت به شمار مى آورد - سريع و قاطع بود.
امير خسرو افشار قائم مقام وقت وزير امور خارجه ايران در 30 ارديبهشت 1348 (آوريل 1969) طى نطقى در مجلس سنالغو معاهده 1937 را به طور رسمى اعلام كرد. دولت عراق كه با عزم راسخ ايران در دفاع از حقوق خود مواجه شده بود، از هرگونه اقدام نظامى عليه ايران خوددارى كرد.
در 9آذر 1350 (30 نوامبر 1971) نيروهاى نظامى ايران وارد جزاير ابوموسى ، تنب بزرگ و تنب كوچك شدند و به اين ترتيب حاكميت ايران بر جزاير مذكور اعاده شد. اين اقدام 24 ساعت قبل از انقضاى مدت معاهده قيمومت بريتانيا و خروج نيروهاى آن كشور از خليج فارس صورت گرفت و دليل اين امر بظاهر آن بود كه دولت ايران در اين مساله خود را با بريتانيا طرف مى دانست نه با شيخ نشينها.
اين مسئله بهانه تازه اى براى تشديد جنگ تبليغاتى عليه ايران شد. دولت عراق در واكنش به اين حركت ايران ؛ با اعزام عده اى از مقامهاى عاليرتبه حزبى و دولتى به كشورهاى جنوب خليج فارس ، تلاش گسترده اى به عمل آورد.
روز 10 آذر، دولت عراق روابط سياسى خود را با ايران و بريتانيا به اتهام تبانى آن كشور با ايران قطع كرد. روابط ايران و عراق به دنبال قطع مناسبات ديپلماتيك بين دو كشور به سرعت رو به رو خامت گذاشت .

ادامه نوشته

هفته دفاع مقدس در دیدگاه پیر خمین(ره)

بسم رب المومنین


رژيم بعثى عراق با تصميم و طرح قبلى و با هدف بر انداختن نظام نو پاى جمهورى اسلامى ايران با حمايت هاى پنهان و آشكار استكبار جهانى بويژه آمريكا در 31 شهريور 1359 تهاجم گسترده اى را عليه ايران آغاز كرد هشت سال دفاع مقدس حديث ماندگار پايدارى ، دلاورى و فداكارى ملتى است كه در راه دفاع از كيان مكتب ، انقلاب و ميهن اسلامى خويش قله هاى بلند رشادت و شهادت را در نورديد و دشمن را در رسيدن به اهداف خود ناكام كرد و سرانجام دبير كل سازمان ملل متحد در 18 آذر 1370 عراق را آغازگر جنگ معرفى كرد.
# هر چه از اين جنگ ناخواسته تحميلى مى گذرد،قدرت اسلام و جمهورى اسلامى و قواى نظامى و انتظامى ايران و پايدارى ملت متعهد آشكارتر و افزون تر مى گردد و رسوائى جهانخواران و وابستگان و پيوستگان به آنان بيشتر و واضح تر مى شود.
صحيفه نور جلد 17، ص 32
# اينجانب كه به نويسندگان و گويندگان و تحليل گران و هنرمندان و نقاشان و همه و همه پيشنهاد مى كنم تا هميشه و بخصوص در اين هفته آنچه در توان دارند در طبق اخلاص گذاشته و تقديم به اين سلحشوران عظمت آفرين و ملت ايران و اسلام بزرگ نمايند،براى آن است كه به گوشه اى از وظيفه اسلامى ، انسانى ،ملى ، ميهنى هر چند كوچك خود عمل نمايند.
صحيفه نور جلد 18،ص 123
# هر روز ما در جنگ بركتى داشته ايم كه در همه صحنه ها از آن بهره جسته ايم :
# ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ايم .
# مامظلوميت خيوش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده ايم .
# ما در جنگ پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زديم .
# ما در جنگ دوستان و دشمنانمان را شناخته ايم .
# ما در جنگ به اين نتيجه رسيده ايم بايد روى پاى خودمان بايستيم .
# ما در جنگ ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را شكستيم .
# ما در جنگ ريشه هاى انقلاب پربار اسلامى مان را محكم كرديم .
# ما در جنگ حس برادرى و وطن دوستى را در نهاد يكايك مردمان باور كرديم .
# ما در جنگ به مردم جهادن و خصوصا مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامى قدرت ها و ابرقدرتها ساليان سال مى توان مبارزه كرد.
# از همه اينها مهمتر استمرا روح اسلام انقلابى در پرتو جنگ تحقق يافت .
# جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نيست .
# جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد .
صحيفه نور جلد 21، ص 94
# صداى اسلام خواهى آفريقا از جنگ 8 ساله ماست .
# علاقه به اسلام شناسى مردم در آمريكا و اروپا و آسيا و آفريقا يعنى در كل جهان از جنگ هشت ساله ماست .
# ...ما در جنگ براى يك لحظه نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم .
# راستى مگر فراموش كرده ايم كه ما براى اداى تكليف جنگيده ايم و نتيجه فرع آن بوده است .
صحيفه نور جلد 21، ص 94 - 95
# ما افتخار مى كنيم كه در اين نبرد طولانى و نابرابر، فقط با تكيه بر سلاح ايمان و توكل بر خداى بزرگ و دعاى بقية الله - عجل الله تعالى فرجه - و اعتماد به نفس و همت دلاورمردان و شيرزنان صحنه كارزار، به پيروزى رسيده ايم و خدا را سپاس مى گزاريم كه منت هيچ قدرت و كشور و ابر قدرتى در جنگ بر گردن ما نيست .
صحيفه نور جلد 2، ص 119

على عليه السلام نخستين جمع آورى كننده قرآن است

بسم رب القرآن



على عليه السلام نخستين جمع آورى كننده قرآن است

اگر پذيرفتيم كه سوره هاى قرآن بعد از پيامبر خدا تنظيم شده ، قطعا نخستين كسى كه بعد از رسول خدا قرآن را جمع آورى كرده شخص اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بود و آن حضرت كه دورد خدا بر او باد كه كاملا آگاهى داشته كه آيات درباره چه چيز و كجا و چه وقت و براى چه كسى نازل شده ، و بزرگان صحابه قرآن را از او مى آموختند، و قرآن را از او ياد مى گرفته اند، و شكى نيست كه شناخت آن حضرت به قرآن بيشتر از ديگران بوده ، و همه مسلمانان اتفاق دارند بر اينكه او در عهد پيامبر خدا حافظ قرآن بوده و چندين بار آن را بر پيغمبر خوانده است .
بنابراين ترديدى نيست كه جمع و ترتيب آن حضرت حجت است زيرا آن جناب معصوم است چنانكه ما در شرح خطبه 237 نهج البلاغه بيان داشته ايم و هر چه را معصوم بياورد از وهن و فساد محفوظ است و بر همه افراد بشر حجت است ، و اين ترتيب كه هم اكنون در مصحفها و قرائت قرآن ديده مى شود همان است كه على (عليه السلام ) ترتيب داده و قرائت كرده است .
ابن ابى الحديد معتزلى در ديباچه شرحش بر نهبج البلاغه درباره فضائل على (عليه السلام ) گفته است : اما قرائت قرآن و اشتغال به آن و اهتمام على (عليه السلام ) در اين باب مورد توجه همگان قرار گرفته است چنانكه همه بر اين عقيده اند كه آن حضرت قرآن را بر پيامبر خدا حفظ مى كرد و جز او ديگرى آن را حفظ نمى كرد پس او نخستين كسى است كه قرآن را جمع كرده و همه محدثين نقل كرده اند كه او چندى از بيعت ابوبكر سر باز زد شيعيان مى گويند تاءخيرش بدان جهت بود كه به بعيت به ابوبكر مايل نبود، ولى اهل حديث اين را نمى گويند بلكه مى گويند مشغول به جمع آورى قرآن شده بود، پس اين دلالت دارد بر اينكه او نخستين فردى است كه قرآن را جمع كرده و چون اگر در زندگانى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) جمع شده بود ديگرى نيازى نبود كه بعد از وفات پيغمبر، او به جمع آورى شده بود ديگر نيازى نبود كه بعد از وفات پيغمبر، او به جمع آورى آن مشغول گردد. هر گاه به كتبى كه در مورد قرآن نوشته شده مراجعه كنى خواهى يافت كه پيشوايان قراء همگى قرائتشان به او بر مى گردد، مانند ابوعمروبن علاء، و عاصم بن ابى النجود و غير آنان چون قرائت آن دو باز مى گردد به ابى عبدالرحمان بى سلمى قارى ، و ابوعبد الرحمان كه شاگرد او بود، و قرآن را از او فرا گرفته . پس اين فن از فنونى است كه سرانجامش به آن حضرت باز مى گردد مانند بسيارى از فضائل و فنون كه جلوتر گفتيم . پايان گفته شارح نهج البلاغه .

تنظيم سوره ها به اجتهاد صحابه نبوده

مى گويم اخبارى وارد شده است . چنان كه سيوطى در اتقان و ديگران در جوامع خود آنها را آورده اند كه اميرالمومنين (ع ) و غير او قرآن را جمع كردند و بر طبق آن اخبار قومى قائل شده اند كه سوره ها در ميان دو جلد بعد از پيامبر خدا به اجتهاد صحابه تنظيم شده ، چون به ظاهر آن اخبار چسبيده اند و حال آن كه غفلت كرده اند از اين كه ظاهر آن اخبار چسبيده اند
و حال آن كه غفلت كرده اند از اين كه ظاهر آن اخبار منافاتى ندارد با آن كه ترتيب سوره ها و قرار دادن هر يك از آنها را در جايگاه ويژه اى چنان كه حالا در مصحف هست به فرمان پيغمبر بوده چنان كه حق هم همين است . پس ‍ مبادا از گفته فاضل مذكور و غير او، تو نيز گمان برى كه قرآن بعد از پيامبر جمع شده و ترتيب سوره ها نيز بعد از آن حضرت انجام گرفته ، ما به خواست خدا بزودى بيشتر از اين مطلب را توضيح خواهيم داد.ابن النديم در الفهرست 41 چاپ مصر از فن سوم از مقاله اولى گفته : ابن المنادى گويد: حسن العباسى به من حديث كرد، گفت خبر داده شدم از عبدالرحمان بن ابى حماد، از حكحم بن ظهير سدوسى ، از عبدخير، از على (ع ) كه هنگام در گذشت پيغمبر آن حضرت مشاهده كرد مردم سست و مضطرب شده اند و فال بد مى زدند پس سوگند خورد كه تا قرآن را جمع كرد، و آن نخستين مصحفى است كه در آن قرآن از صفحه دل على (ع ) به صفحات كاغذ منتقل شده و در آن جمع گرديده است . آن گاه گويد: آن مصحف نزد خاندان جعفر بود، و من در زمان خودمان آن را نزد ابى يعلى حمزة الحسنى كه خدا او را مشمول رحمت خود سازد ديدم ، مصحفى بود كه چند برگ از آن افتاده بود به خط على بن ابى طالب و بنو حسن فرزندان امام حسن آن را با گذشت زمان از هم به ارث مى برند و دست بدست نگهدارى مى كنند.سيوطى در نوع 18، از اتقان بسندى حسن از عبدخى (60) روايت كرده است كه على (ع ) فرمود: چون پيامبر خدا (ص ) چشم از جهان فانى فرو بست عهد كردم كه ردايم را جز براى نماز جمعه بدوش نگيرم تا اين كه قرآن را جمع كنم ، و با چنين تصميمى آن را گرد آورى كردم . باز به طريق ديگرى روايت كرده كه محمد بن سيرين از عكرمه نقل كرده است كه چون مراسم بيعت با ابوبكر پايان يافت على بابن ابى طالب خانه نشين شد، به ابوبكر گفته شد كه او بيعت با تو را دوست نداشت ، ابوبكر او را احضار كرد تا اين كه گويد ابوبكر به آن حضرت گفت : چه باعث شده كه از امن كناره گرفته اى ؟ فرمود: ديدم ممكن است چيزهائى در كتاب خدا افزوده شود با خود گفتم كه ردايم را نپوشم جز براى نماز تا اين كه قرآن را جمع كنم . ابوبكر به او گفت : خوب نظرى دارى . محمد گويد: به عكرمه گفتم : همچنان كه در آغاز نازل شده بود آن را گرد آورد. پاسخ داد: اگر بشر و پرى دست بدست هم مى دادند تا آن را آن گونه كه نازل شده جمع آورى كنند نمى توانستند.ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه (61) به اسناد خودش از سعيد بن مسيب نقل كرده كه گويد: هيچيك از صحابه نمى گفتند هر چه مى خواهيد از من بپرسيد جز على (ع ) و گويد: على (ع ) يكى از كسانى است كه قرآن را جمع كرد و بر پيامبر خدا (ص ) عرضه داشت . همچنين گويد: ابن سعد از على (ع ) نقل كرده است كه فرمود: به خدا سوگند هيچ آيه اى نازل نشده مگر آن كه مى دانستم در چه موردى نازل شده ، و بر زيان چه كسى ، چون پروردگارم ، دلى تيزانديش و زبانى گويا به من عطا فرموده است . و گويد: ابن سعد نقل كرده است كه على (ع ) فرمود: بپرسيد از من از كتاب خدا زيرا محققا آيه اى از آن نيست مگر آن كه من آگاهى دارم كه در شب نازل شده يا در روز، در هامون نازل شده يا در كوهسار. گويد: طبراين در كتاب الاوسط از ام سلمه نقل كرده است كه گفت شنيدم پيامبر خدا (ص ) مى فرمود:

على عليه السلام قرآن را به ترتيب نزول جمع آورى كرده

على با قرآن ، و قرآن با على است ، از هم جدا نمى شوند تا بر لب حوض بر من وارد شوند.و در اتقان (62) آورده است كه ابن حجر گويد: از على (ع ) روايتى رسيده كه او پس از درگذشت پيامبر خدا (ص ) قرآن را به ترتيب نزول جمع آورى كرده است .(63) مى گويم : اين ابن حجر، احم بن على حجر عسقلانى ملقب به شيخ الاسلام صاحب كتاب الاصابة فى معرفة الصحابة و كتاب تقريب التهذيب ، و كتابهاى ديگر است كه وفاتش در سال 852 هجرى بوده ، و نويسنده الصواعق المحرقة (64) كه همنام اوست ، احمد بن محمد بن على هيثمى است كه سال 973 هجرى چشم از جهان فرو بسته است و جلال اليدن سيوطى سال 910 از جهان درگذشته است . از عبارت ابن حجر استفاده مى شود كه قرآنى را كه على (ع ) گرد آورده است غير قرآنى است كه سوره هايش بر طبق آن چه اكنون در مصحف است مرتب شده بوده ، پس على (ع ) خواسته است در اسن جمع آورى ترتيب نزول سوره ها و آيات را روشن كند همچنان كه دانشمندى دست به قلم مى برد و قرآن را تفسير مى كند و تعداد قرائتها را بيان مى كند. دانشمند ديگرى قلم بدست مى گيرد و فقط علل وجوه قرائتها را مى نگارد، و ديگرى در نوشته خود به لغات قرآن مى پردازد، و ديگرى الفاظ نادر و دور از ذهن قرآن را و ديگرى اخبار وارده مناسب با هر آيه اى را در تفسير خود مى آورد و غير آنها كه هر كدام يكى از اغراض گوناگون قرآن را دنبال مى كنند، زيرا هر كسى را بهر كارى ساختند مويد اين عقيده ما است حديثى كه ثقة الاسلام كلينى آن را در باب اختلاف الحديث از اصول كافى به سند خودش از سليم بن قيس هلالى در حديثى طولانى از امير المومنين (ع ) نقل كرده كه آن حضرت در پاسخ او مفصلا مطالبى بيان نموده تا اين كه فرمود: و بر پيغمبر خدا (ع ) هيچ آيه قرآنى نازل نمى شد جز آن كه برايم مى خواند و بر من ديكته مى نمود، و من به خط خود مى نوشتم و تاويل و تفسير ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من مى آموخت و از خدا خواست كه به من نيروى بخاطر سپردن آن را عطا كند، از آن زمان كه آن دعا را درباره من كرد هر آيه اى از كتاب خدا را كه به من آموخت ، و هر علمى را كه به من ديكته نمود و من نوشتم فراموش ‍ نكردم ، و آن چه را خدا به او آموخت از حلال و حرام و امر و نهى كه بوده با خواهد بود، و هيچ كتابى كه بر پيغمبرى قبل از او نازل شده بود درباره طاعت و معصيت نماند الا آن كه به من ياد داد. و من حفظش كردم و يك حرف آن از خاطرم محو نشد، آن گاه دست خود را بر سينه من نهاد و از پرودگار خواست كه قلبم را از علم و فهم و حكمت و نور پر كند. من گفتم : اى رسول خدا پدر و مادرم فدايت ، از آن هنگام كه آن درخواست را از خدا درباره من نمودى چيزى را از ياد نبردم ، و آن چه را هم ننوشتم از دستم نرفته است ، آيا پس از اين ترس فراموشى برايم دارى . فرمود: نه ، من از فراموشى و نادانى نسبت به تو بيمناك نيستم (65)
فرمايش اميرالممومنين (ع ) چنان كه در بحار الانوار(66) آمده : و هر آينه كتابى براى شما آورده ام كه كامل است و مشتمل بر تاويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است . بنابراين هيچ كس به طور قطعى نمى تواند بگويد كه حضرت على سوره ها را جمع مرتب نموده و سوره ها در زندگانى پيغمبر مرتب نبوده ، و اخبار ديگرى هم كه دلالت دارند بر اين كه ابوبكر و ديگران قرآن را جمع كردند نيز از همين قبيل است و بر اين دلالت ندارد. ترتيب سوره هاى قرآن به فرمان پيغمبر نبوده . پس هر كه آنها را براى آن غرض دست آويز خود قرار دهد قطعا به اشتباه افتاده است .

عثمان وقرآن

بسم رب


دليل روشن بر اين كه عثمان از قرآن چيزى كم و زياد نكرده ، بلكه مردم را بر يكقرائت جمع كرده

بايد توجه داشته باشى كه صحابه و مسلمانان ديگر در حفظ و نگهبانى قرآن بى نهايت سخت كوش بودند و انگيزه ها بر نقل و حمايت قرآن فراوان بود كه هزاران انسان به او روى آوردند و دانستى كه گروهى از ياران پيامبر (ص ) تمامى قرآن را از بر كرده و بر لوح دل نگاشته بودند و اما آنان كه پاره اى از قرآن را حفظ كره بودند عددشان را نمى توان به حساب و شمارش در آورد، بنابراين هر شخصى كه در شيوه برخورد صحابه با قرآن و سخت كوشى آنان در نگهدارى و گرفتن علوم و احكامشان را از آن اندك دقتى بنمايد، خواهد دانست كه احتمال نفوذ زياده و كمى در آن جدا پوچ است .
هيچكس ادعا نكرده كه عثمان چيزى در قرآن افزوده يا چيزى از آن كم نموده باشد. براى اين كه عقل مى گويد چنين چيزى امكان پذير نيست كه با آن همه كوششى كه از طرف مسلمين جهت حفظ قرآن بعمل مى آمده و با آن كه مردم در همه روى زمين قرآن و شماره سوره ها و آياتش را مى دانستند ديگر كجا براى عثمان چنان فرصتى بود كه دست به كم و زياد كردن آن بزند بلكه او مردم را به يك قرائت جمع كرد و بقيه قرائتها را بدور افكند، بدين گمان كه با آن كار قرآن از زياده و كم شدن محفوظ خواهد ماند و مى پنداشت كه زيادى قرائتها سبب مى شود تا آن چه از قرآن نمى باشد در آن وارد گردد.عثمان خواست و او (و الذين يكنزون الذهب ...) از آيه 35 توبه را بردارد، ابى بن كعب گفت يا بايد و او را بجايش بنهيد و يا بايد شمشيرم را بر شانه ام بنهم . به تفسير در منثور سيوطى رجوع شود (فافهم ).اينك اقوال و آراء گروه بيشمارى از مشايخ را در آن باره پيش رويت قرار مى دهيم تا خود چه بينديشى . ابن التين و غير او گفته اند(71) چون ناسازگارى در وجوه قرائتها زايد شد تا به اندازه اى كه با وجود لهجه هاى فراوان قرآن را هر دسته اى با لهجه خود مى خواندند و اين كار آنان را به جائى كشانده بود كه به يكديگر نسبت خطا مى دادند، عثمان از خطرناك شدن كار ترسيد، لذا همه آن مصحفها را در يك مصحف استنساخ كرد، سوره ها را به هان ترتيب كه بود قرار داد، و از بقيه لهجه ها به لهجه قريش بسنده نمود و استدلال مى كرد كه : قرآن به لغت ايشان فرو فرستاده شده هر چند- اجازه داده شده بود كه توسعه يابد و به لغت ديگران نيز خوانده شود. تا در آغاز كار دردسرى ايجاد نشود، عثمان ديد نياز به اين كار پايان پذيرفته پس به يك لغت اكتفا كرد.
قاضى ابوبكر در كتاب الانتصار گفته : مقصود عثمان جمع كردن مسلمين بر قرائتهاى ثابت و معروفى كه از پيغمبر رسيده لغو قرائتهاى ديگر بود. او مردم را وادار كرد كه مصحفى برگيرند كه تقديم و تاخيرى در آن نباشد، و تاويل آيات را در كنار آنها ننوشته باشند، و آن چه تلاوتش نسخ شده بود با آن چه تلاوتش بجا مانده درج نگردد، تا مبادا در نسلهاى بعدى فساد و شبهه پديد آيد. حارث محاسبى گفته : در ميان مردم شهرت يافته است كه عثمان جمع كننده قرآن بوده ولى اين طور نيست ، بلكه عثمان مردم را بر يك وجه خواندن قرآن واداشت بر مبناى قرائتى كه او و هر يك مهاجرين و انصار كه وى آن را ديده بود برگزيده بودند زيرا وقتى كه اختلاف مردم عراق و شام در حروف قرائتها پيش آمد از آشوب و بلواترسيد، اما قبل از آن مصحفها به وجوهى از قرائتهاى بى قيدى بودند كه بر اساس حروف هفتگانه اى كه قرآن بر آنها نازل شده نوشته شده بودند.در اتقان از محاسبى مذكور نقل كرد، كه على (ع ) فرموده : اگر حكومت بدست من بيفتد هر آينه با مصحفها همان كار را مى كردم كه عثمان كرد. گويد: و ابن ابى داود به سندى صحيح از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت : على (ع ) فرمود: جز نيكى چيزى درباره عثمان نگوئيد به خدا سوگند آن چه در مصاحف انجام داد جز با مشورت ما نبود و در حضور ما انجام گرفت ، به ما گفت : درباره اين قرائتها چه مى گوئيد؟ به من گزارش رسيده كه برخى به يكديگر مى گويند قرائت من بهتر از قرائت تو است و اين كار بقدرى بالا گرفته كه نزديك است به كيفر بيانجامد. گفتم : نظر خودت چيست . پاسخ داد: راى من آن است كه مردم بر يك مصحف جمع شوند، و ديگر تفرقه و دسته بندى در كار نباشد. گفتم : خوب نظرى دارى . گويد : و قاضى ابوبكر در كتاب الانتصار گفته : به عقيده ما همه قرآنى كه پروردگار آن را نازل فرموده ، و نوشتن آن را دستور داد، و آن را نسخ نكرد و پس از نزول تلاوتش را بر نداشت همين است كه مصحف عثمان فرا گيرنده آن است و از آن چيزى كم نشده و به آن افزدوه نگرديده و نظم و ترتيبش بر آن چه خداوند مظم فرموده و پيامبر خدا ترتيب داده برقرار مانده ، آن چه مقدم بوده موخر نشده ، و آن چه در آخر بوده به پيش نيفتاده ، و ترتيب آيات هر سوره و جاها و شناخت مواضع آنها را مسلمين از پيامبر گرامى (ص ) ضبط كرده اند، همچنانكه خود قرائتها و تلاوتش را ضبط كرده اند، و امكان دارد خود پيغمبر سوره هايش را در جاى خود قرار داده باشد واحتمال دارد آن را به امت واگذارده باشد كه پس از خودش اين كار را بنمايد و خود آن بزرگوار چنين كارى را ننموده باشد سپس گفته احتمال دوم به واقع نزديكتر است . من مى گويم بلكه قول اول متعين و حتمى است و ترديدى نداريم در اين كه شخصيت والاى پيغمبر (ص ) خود عهده دار ترتيب سوره ها نيز بوده است چنانكه گذشت . در اتقان نيز گويد: لغوى در كتاب شرح السنة گفته است : صحبابه قرآن را كه پروردگار بر پيغمبرش فرو فرستاده بود ميان دو جلد جمع كردند بدون اين كه چيزى از آن را زياد و كم نمايند، از ترس آن كه مبادا با از بين رفتن آن كه به سينه سپرده بودند چيزى از آن كم شود، پس آن را به همان نحو كه از پيغمبر (ص ) شنيده بودند نوشتند بدون آن كه چيزى از آن را پس و پيش كنند.يا از براى آن ترتيب جديدى اتخاذ نمايند كه از پيامبر گرامى نگرفته باشند، و رسول خدا (ص ) آن چه از قرآن بر او نازل مى شد به ترتيبى كه هم اكنون در مصحفها هست به اصحاب خود مى فهماند و به آنها ياد مى داد، با املاء و دستور جبرئيل كه به هنگام فرود آوردن هر آيه به آن حضرت مى گفت : اين آيه بعد از فلان آيه در فلان سوره نوشته شود. پس ثابت شد كه تلاش صحبه بر اين مدار بود كه قرآن را يك جا جمع كنند نه اين كه آن را مرتب كنند.چون كه قرآن در لوح محفوظ به همين گونه نوشته شده است . قادر متعال آن را يك جا به آسمان دنيا نازل فرمود، آن گاه آن را بطور پراكنده در مواقع نياز فرو فرستاد، و ترتيب نزول غير از ترتيب خواندن آن است . گويد: و ابن داود از طريق محمد بن سيرين از كثير بن افلح روايت نموده كه گفت : وقتى عثمان مى خواست مصحفها را بنويسد دوازده تن از قريش و انصار را جمع كرد، پس آنها فرستادند و جعبه جزوه هاى قرآن را كه در خانه عمر بود آوردند، و عثمان بر كارشان نظارت مى كرد و چون درباره چيزى با هم اختلاف مى كردند جايش را خالى مى گذاشتند و نوشتن آن را به تاخير مى انداختند. گويد: و از ابن وهب نقل شده است ؟ گفت : از مالك شنيدم كه مى گفت فقط بنا بر آن چه از پيامبر مى شنيدند قرآن تاليف شده . در مناهل العرفان گويد: بخرى از ابن زبير روايت نموده كه گفت : به عثمان بن عفان گفتم : آيه (الذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا)(72) را آيه ديگرى كه ؛ رهمان سوره است نسخش كرده پس چرا بنويسى ، آن را واگذارم و معنايش اين است كه چرا آن را بنويسى ، يا گفته باشد چرا آن را بنويسى و به حكم آن عمل نكنى ، چون كه حكم آن با آيه قبل از او برداشته شده ! گفت : اى فرزند برادرم چيزى را از جاى خودش تغيير نميدهم .(73) و گفتار ديگرى هم در اين زمينه هست و اين كه اين مقدار راما نقل كرديم بخاطر تاييد بود چون مطلب در آن روشن اتر از آن است و در آن نيازى به نقل همه اقوال نيست . عثمان را در كارش به دو جهت سرزنش مى كنند:
1-
سوزاندن او مصحفها را سبك شمردن دين بود.
2-
اين كار راه محافظت قرآن بود و اگر اين كار برج و باروكشيدن به دور قرآن براى رخنه نكردن دشمن در آن بود. پيامبر خدا قرائتهاى گوناگون را جايز نمى فرمود. و بطور كامل در اين مورد سخن گفته شد.و با آن كه عثمان با اين كار مى خواست همه مردم را بر يك قرائت جمع كند، معذلك آنقدر قرائتها زياد شد كه متواتر آن به هفت تا رسيد.


 

هم اكنون قرآن بر طبق قرائت على عليه السلام قرائت مى شود

هم اكنون قرآن بر طبق قرائت على عليه السلام قرائت مى شود

طبرسى در مجمع البيان در تفسير فرموده خداوند:


و اظهره الله عليه عرف بعضه و افرض عن بعض (67)


گويد: كسائى تنها عرف بدون تشديد خوانده و ديگران عرف به تشديد خوانده اند، و ابوبكر به عايش هم قول به تخفيف را برگزيده است . گفته است : آن از ده حرف و قرائتى است كه من آن را وارد در قرائت عاصم از قرائت على بن ابيطالب (ع ) نمودم تا اين كه قرائت على را خالص گردانم و آن قرائت حسن و ابى عبدالرحمن سلمى است . ابو عبد الرحمن و وقت شخصى را مى ديد كه عرف را به تشديد مى خواند او را با سنگريزه مى زد. مى گويم : ابوبكر بن عياش (68) و حفص بن سليمان بزاز هر دو از عاصم بن ابى النجود بهدله روايت مى كنند، و عاصم يكى از هفت تن قاريانى است كه قرائتشان به حد تاتر رسيده ولكن صداهاى اعراب قرآن كه هم اكنون رائج است ، تنها بر طبق قرائت حفص از عاصم اعراب گذارى شده و از آن چه طبرسى از ابن عايش نقل كرده بر مى آيد كه قرائت عاصم همان قرائت امير المومنين على بن ابى طالب است مگر در ده كلمه كه ابوبكر بن عياش در قرائت عاصم وارد كرده تا قرائت على (ع ) خالص گردد، بنابراين قرائتى كه حالا متداول است همان قرائت على (ع ) مى باشد. و همچنين طبرسى در فن دوم از مقدمه تفسيرش در ذكر نامهاى قراء گويد: پس اما عاصم بر ابى عبدالرحمن سلمى قرائت كرده است و او بر على بن ابى طالب (ع )(69)

مزيت قرائت عاصم

اين كه در مصحف گرانمايه تنها قرائت عاصم بكار گرفته شده ، براى سادگى و مزيت و شايستگى آن است و چون از قرائتهاى ديگر بهتر ضبط كرده ، و راز اضبط بودنش در اين است كه از قرائت اميرالمومنين (ع ) گرفته شده . گر چه جايز است قرآن به قرائت متواتر هر يك از قراء سبعه خوانده شود. علامه حلى قدس سره در كتاب منتهى مطلبى فرموده كه متنش اينست دقيق ترين اين قرائتهاى هفتگانه نزد آن كه داراى بينش هستند همان قرائت عاصم است كه بر روايت ابى بكر بن عياش ذكر شده است . در كتاب تذكره فرموده است : قطعا اين مصحفى كه اكنون در دست ما هست از روى مصحف على (ع ) استنساخ شده . محقق طوسى قدس سره در تجريد گويد: على (ع ) از همه مردم برتر بود به جهت كثرت جهاد او و... و چون آن جناب از همه صحابه كتاب خداى والاى توانا بهتر حفظ كرد. فاضل قوشجى در شرحش بر آن گويد پس بيشتر ائمه قراء فراگرفته اند، زيرا آنان شاگردان ابوعبدالرحمن سلمى بودند كه شاگرد على (ع ) بوده است . مختصر آن كه ما قائليم كه اولا قطعا ترتيب سوره ها مانند آيات توقيفى و مستند به دستور پيغمبر است . و همه محققين از علماء شيعه و سنى بر اين عقيده اند و شواهد و براهين بر اثبات ا: فراوان است و معتقديم كه قرآن بعد از وفات پيغمبر جمع نشده تا سوره هايش بر طبق نظر و اجتهاد صحابه مرتب گرديده باشد، بخاطر آن كه فهميدى ، اخبارى كه به آنها تمسك نموده اند بر مدعايشان دلالت ندارد. از آن هم كه چشم پوشى كنيم گوئيم كه شيعه و سنى اتفاق دارند در اين كه اميرالمومنين (ع ) در دوران زندگى پيامبر خدا (ص ) قرآن را حفظ نموده بوده و چندين بار بر آن حضرت قرائت كرده و در مورد قرآن از همه صحابه شناخت بيشترى داشته است . على (ع ) در خطبه 208 از نهج البلاغه و همچنين وافى (ص ) 62 ج 1 به نقل از كافى در پاسخ شخصى كه از احاديث مجهول و خبرهاى گوناگونى كه در دسترس مردم آن زمان قرار داشت پرسيد، فرمود: آن چه در دست مردم است حق است و باطل تا آن كه فرمود: همه اصحاب پيامبر خدا نميتوانستند چيزى از او بپرسند يا از او بخواهند كه چيزى را به آنها بفهماند تا جائى كه دوست داشتند باديه نشينى يا غريبى از راه برسد و از آن حضرت بپرسد تا آنها هم بشنوند و از آن مطالب چيزى بر من نگذشت مگر اين كه از آن حضرت مى پرسيدم و آن را در حافظه ام جاى مى دادم .(70) گروهى از دانشمندان بزرگ گفته اند: قرائتى كه الان معمول مى باشد قرائت على (ع ) است و او نخستين فردى بوده كه بعد از پيغمبر قرآن را جمع آورى كرده و او در همه علوم مورد اعتماد صحابه بوده و در قرآن و احكام به او مراجعه مى كردند، بويژه نزد اصحاب ما اماميه كه به عصمت او قائلند و به اتفاق همه مسلمين ، پيغمبر (ص ) در حق او فرموده :
در داورى و حكومت على از همه شما برتر است . فرموده است : على با قرآن ، و قرآن با على است . فرموده است : على با حق است ، و حق با على است به هر طرف كه بگردد. و...بنابراين ترتيب سوره هاى قرآن بر شيوه اى كه خدا و رسولش اراده كرده اند واقع شده . سپس مى گوئيم : فرض كنيم بر اين كه ترتيب سوره هائى كه ميان دو جلد قرار گرفته بعد از زندگى پيغمبر بوده و فقط در عهد ابوبكر و به دستور او بوده چنان كه از ظاهر پاره اى از اقوال بدست مى آيد. سخنى نيست در اين كه اميرالمومنين على (ع ) آن را پذيرفته و آن را پسنديده است ، و گرنه در دوران خلافت خودش آن را تبديل مى كرد اگر گفته شود كه اين كار در عهد ابى بكر برايش امكان نداشت و چون آن بزرگوار معصوم است و پذيرش و امضايش براى ما حجت است .
علاوه بر اين كه تركيب سوره ها از آيات اجماعى است و چنان كه فهميدى خلافى در آن نيست ، پس اگر بالفرض ترتيب سوره ها بدستور معوصم هم نباشد بنابر آن چه گفتيم تمام آيات و سوره هائى كه بر پيغمبر نازل شده همان است كه الان ما بين دو جلد قرار دارد و به هر صورت و حالت چيزى در آن زايد نگرديده و چيزى هم از او كم نشده پس با اين استدلال روشن شد كه قول فقيه بحرانى در كتاب و ديگران كه مانند او گفته اند؛ گرد آورى قرآن در مصحفى كه الان موجود است از جمع معصوم نيست ، بى مدرك و بى نهايت دور از ثواب است .

شیوه نگارش قرآن

 

شيوه نگارش قرآن

از شدت توجه و دقت مسلمين و كوشش آنان در صحت و درستى قرآن مبين ، نوشتن قرآن ، و نحوه نگارش آن به حروف 28 گانه الفبايى است كه نويسندگان وحى براى نخستين بار در عهد پيغمبر (ص ) نوشته بودند، اگر چه در برخى مواضع ، آن شيوه مخالف آئين نگارش است ، ولى به هيچكساجازه داده نمى شود كه قرآن را بنويسد مگر بر طبق همان شوره اى كه از گذشته به تواتر ضبط گرديده و اين سخت گيرى دو جهت دارد.
1-
تا قرآن همان گونه كه بوده دست نخورده باقى بماند.
2-
پيشگيرى و مواظبت از آن كه مبادا خطر تحريف در آن رخنه كند و لو از جهت شيوه نگارش .
بلكه مى گوئيم : دگرگون ساختن شيوه نگارش قرآن حرمتش آشكار است ، زيرا نگارش قرآن از شعائر دين است ، و حفظ شعائر واجب است تا اين كه تا روز بازپسين از شبهه ها، و تحريف دشمنان محفوظ بماند، و حجت باشد بر تمامى افراد بشر، كه تا انقراض عالم با كمال اطمينان به آن احتجاج كنند. همچنان كه حفظ شعائر ديگر واجب است مانند آن كه در سرزمين مكه بايد حدود مرزهاى منى و مشعر و خانه كعبه ، و آرامگاه پيغمبر و غير آنها حفظ گردد.جهت تاييد اين مطلب چند موضع از قرآن را به عنوان شاهد مثال مى آوريم تا كاملا برايت روشن گردد كه قرآن از همه وجوه تغيير و تبديل و تحريف و تصحيف و زياده و كمى مصون گرديده و دست نخورده باقى مانده است .

نمونه هايى از شيوه نگارش اوليه قرآن

مثال : كلمه مرضات در همه مصاحف به تاء كشيده نوشته شده :
1-


و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله(74)


2-
و در آيه ديگر: مثل


الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله .(75)


3-


و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نوتيه اجراعظيما (76)


4-


يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك (77)


كلمه نعمت نيز در مصاحف به تاء كشيده نوشته شده :


يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمت الله عليكم (78)


و همچنين در 33 جاى ديگر و ما در مقام حصر آن نيستيم . كلمه رحمت در همه مصاحف به تاء كشيده نوشته شده : (اذ قالت امرات عمران )(79) و 10 مورد ديگر. كلمه بينت در 19جا به تاء كشيده نوشه شده : (فهم على بينت منه )(80) كلمه يدع در آيه (ويدع الانسان بالشر دعاءه بالخير)(81) با اين كه عامل جزمى ندارد بدون نوشته شده . كلمه يوت در آيه (وسوف يوتع الله المومنين اجرات عظيما.)(82) بدون ياء نوشته شده با اين كه عامل جزم دهنده اى ندارد. كلمه (يعفوا) در آيه


بااهل الكتاب فقد جائكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب ويعفوا عن كثير (83)


به الف نوشته شده با آن كه صيغه مفرد است و معمولا الف بعد از جمع آورده مى شود.و در تمامى مصحفها هر جا بسم الله الرحمن الرحيم نوشته شده الف اسم انداخته شده . و حال آن كه در فرموده خداوند: (اقراباسم ربك الذى خلق )(84) الف اسم نوشته شده . و در فرموده خداى تعالى : و ما


انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون (85)


كلمه بهادى با ياء نوشته شده با اين كه همين آيه در سوره روم بدون ياء است . و چه بسيار از كلمات قرآن است كه طرز نگارش آن با قواعد دستورى علم نحو سازگار نمى باشد، مثلا چه بسا فعل ماضى است كه بر صيغه جمع است و در آخرش الف نوشته شده است . و چه زياد است از فعل مفردى كه آخرش به الف نوشته شده . و چه زياد است كلمه اى كه در وسطش الف افزوده شده با اين كه نيازى به آن نبوده . و جز اينها كه ذكر نموديم شاهد مثال زياد است كه در قصيده شاطبيه و كتاب الاتحاف و كتابهاى دگر نوشته شده و بسيارى از بزرگان كه در مورد رسم الخط رساله هاى جداگانه اى نوشته اند آنها را آورده اند تا پس خواننده بزرگوار بايد توجه داشته باشد كه اين قرآنى كه بين دو جلد نوشته شده همان كتابى است كه بر آخرين پيامبر الهى (ص ) فرود آمده تا بدانجا كه صحابه به خاطر پيروى از مصحفهائى كه در عهد پيغمبر نگاشته شده بود در شيوه نگارش آن به قواعد علم نحو و رسوم خط عرب توجهى نكرده اند تا اين كه خط قرآن و حروفش دستخوش ‍ دگرگونى نشود و هيچ كس گمان نبرد كه در آن تصحيف شده ، و يا در وقت نسخه بردارى كلمه يا نقطه اى از آن تغيير داده شده ، يا كم و زياد گرديده است . سيوطى در اتقان (86) گويد: گروه زيادى از متقدمين و متاخرين درباره طرح خط و شيوه نگارش آن كتابهاى مخصوصى تصنيف كرده اند. تا آن كه گويد: قانون زبان عربى بر آن است كه هر لفظى به حروف 28 گانه الف باء با مراعات ابتدا به آن ، و وقف بر آن نوشته مى شود، و دانشمندان علم نحو براى آن اصول و قواعد دستورى خاصى تنظيم كرده اند كه در پاره اى از حروف خط مصحف امام با ين قواعد سازش ندارد. اشهب گفته : از مالك پرسيده شد آيا مى شود مصحف را مطابق قواعدى كه مردم پديد آورده اند نوشت ؟ پاسخ داد: نه قرآن را جز مطابق با نوشته نخستين نمى شود نوشت .الدانى اين را در المقنع روايت كرده ، و سپس گفته است از علماى مسلمين مخالفى ندارد. در جاى ديگر گفته از مالك سئوال شد از حروفى كه در قرآن است مانند (واو) و (الف ) آيا فتوا مى دهى كه آنها در مصحف تغيير يابد.
گفت : نه . ابو عمرو گفته منظور واو و الفى است ، كه در نوشتن زايد شده و در قرائت خوانده نمى شود، مانند واو در اولوا. گويد: و امام احمد گفته : مخالفت خط مصحف عثمان در واو يا ياء يا الف و غير آنها حرام است .مى گويم سخنى را كه احمد در حرمت مخالفت با خط مصحف گفته حق است همانطور كه در قدرى جلوتر بيان نموديم و در حرمت آن اگر حديث خاصى نباشد، نيازى به آن نداريم . در اتقان گويد: بيهقى در شعب الايمان گفته هر كسى مصحفى مى نويسد شايسته است حروفى را كه با آن اين مصحفها را نوشته اند رعايت نمايد و با آنها مخالفت نورزد، و آن گونه كه نوشته اند بنويسد و چيزى را جابجا و دگرگون نسازد، زيرا آنان دانشمندتر
و دل و زبانشان راست تر و مانتدارتر از ما بوده اند، بنابراين زيبنده نيست كه در تدارك كردن آن چه نگاشته اند ما براى خود حقى پنداريم

کاتبان وحافظان اولیه قرآن

اشخاصى كه در زمان پيغمبر قرآن را جمع آورى كرده بودند

ابن النديم در الفهرست ص 41 چاپ مصر، در فن سوم از مقاله نخست گويد: در دورن زندگى پيغمبر خدا (ص ) اين افراد قرآن را جمع آورى كرده بودند:
1-
على ابن ابى طالب (ع )
2-
سعد فرزند عبيد بن نعمان بن عمر و بن زيد
3-
ابوالدارداء، عويمر فرزند زيد است .
4-
ابوزيد؛ ثابت بن زيد بن نعان .
5-
ابى ابن كعب بنقيس بن مالك بن امرى القيس .
6-
عبيد بن معاويه .
7-
زيد بن ثابت بن صحاك .
سيوطى در اتقان باب بيستم و جاهاى ديگر آن نام عده اى را كه در دوران پيامبر خدا (ص ) قرآن را جمع نموده اند، به اسناد و طرق گوناگون از مولفين بزرگ نقل كرده است و گفته است . بخارى از عبدالله بن عمر و بن العاص ‍ روايت كرده كه گفت : شنيدم پيامبر خدا (ص ) فرمود: قرآن را از چهار تن فرا بگيريد: از عبدالله بن مسعود، و سالم ، و معاذ، و ابى بن كعب . نسائى به سند صحيحى از عبدالله بن عمر روايت كرده كه گفت : قرآن را جمع آورى كردم ، و هر شب آن را از اول تا به آخر مى خواندم ، به رسول خدا (ص ) خبر رسيد، به من فرمود: آن را در يك ماه بخوان ...
ابن ابى داود بسندى حسن از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت پنج تن از انصار در دوران زندگى پيامبر خدا (ص ) قرآن را گردآورى نموده بودند: معاذ بن جبل ، عبادة بن الصامت ، ابى بن كعب ، ابوالدداء، و ابوايوب انصارى . جز اينها اخبار ديگرى در اين مورد كه قرآن در عهد پيغمبر جمع شده وارد گرديده ، و چه زياد است رواياتى كه نمايانگر اين هستند كه گروهى از صحابه قرآن را چندين مرتبه بر آن حضرت خوانده بودند كه از ايشان است على بن ابى طالب (ع ) و عبدالله بن مسعود، و زيد بن ثابت و ابى بن كعب و ديگران . اينان از جمله اشخاصى هستند كه در زمان زندگى پيغمبر قرآن را جمع كردند و بر آن حضرت خواندند و چند بار از اول تا به آخر در خدمت آن بزرگوار قرائت كردند با اين حال چگونه ممكن است قرآن در دوران زندگى آن بزرگوار جمع و مرتب نگرديده باشد. و اين احتمال كه آنان بطور پراكنده قطعه هائى از قرآن را بر آن حضرت خوانده باشند، بى مورد است و اصلى ندارد.اندك دقتى در نظم سوره ها بنمائيد، و شدت اهتمام پيامبر خدا در محافظت قرآن و دور نگهداشتن آن از اجتهاد هر فردى و بكار بردن ذوق و سليقه در آن ، و عنايت آن حضرت به پاسدارى از آن ، و در گفته آن حضرت كه فرمود: من دو چيز گرانبها در ميان شما مى گذارم قرآن كتاب خدا و اهل بيتم ....آن چه مسلمين روايت كرده اند كه جبرئيل در هر سال يكبار قرآن را بر او عرضه مى كرد و در آخرين سال زندگيش دوبار.غير اين دو حديث ، از اخبارى كه در اين معنا وارد شده با كمترين تامل ، خواهد فهميد كه آيات و سوره هاى قرآن همانگونه كه در زمان ما در مصحف هست بدون دگرگونى و زياده و كم جمع گرديده و مرتب شده بوده است .

بيان

ابن اثير در نهايه در ماده -ع ر ض گويد: جبرئيل در هر سال يك بار قرآن را بر او عرضه مى كرد و سال دوبار؛ يعنى همه آن چه از قرآن نازل كرده بود را به او مى آموخت و ياد مى داد و اين از معارضه به معنى مقابله است مقايسه و سنجش دو چيز با يكديگر و از همين نسخ است جمله عارضت الكتاب بالكتاب يعنى سنجيدم اين كتاب را به آن كتاب و روبرو كردم .
در فصل هشتم نوع 18 از اتفاق گويد: ابوبكر بن الانبازى گفته : پروردگار تمام قرآن را يكجا به آسمان دنيا فرو فرستاد و سپس در مدت بيست و چند سال بطور پراكنده آن را وحى كرد، هر سوره بر اثر امر تازه اى پديد مى آمد و هر آيه در پاسخ پرسنده اى نازل مى گشت و جبرئيل پيامبر اكرم را به جايگاه هر آيه و سوره آگاهى مى داد، بنابر اين اسلوب سوره ها مانند اسلوب و سياق آيات و حروف قرآن است كه همه آنها از پيغمبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) مى باشند و هر كس سوره اى را پس و پيش كند نظم قرآن را بر هم زده است .
كرمانى در كتاب البرهان فى علوم القران گويد: ترتيب سوره ها بدينسان نزد خداوند در لوح محفوظ هم به همين ترتيب است ، و بر همين نحو رسول خدا، (صلى الله عليه وآله ) هر سال قسمتى از قرآن را كه در آن سال بر او نازل شده بود با جبرئيل مقابله و رويارو مى نمود و در سالى كه جهان را بدرود حيات گفت دوباره مقابله كرد، آخرين آيه اى كه نازل شده (و اتقوا يوما ترجعون فيه الله )(59) بود كه جبرئيل از جانب خدا به آن بزرگوار دستور داد كه بين دو آيه ربا و دين قرارش دهد.
طيبى گويد: قرآن نخستين بار يكجا از لوح محفوظ به آسمان دنيا فرود آمد آنگاه چندين بار بطور پراكنده به مقدار مصالح نازل گشت ، و بعد به همان صورت كه در لوح محفوظ نگارش و تنظيم شده بود در مصحفها يادداشت گرديد.
و بيهقى در المدخل گويد: قرآن در دوره زندگى پيامبر خدا بر همين ترتيب بوده چه آيات و چه سورههايش .
و ابن الحصار گفته : ترتيب سوره ها و جا دادن آيه ها در جايگاههاى موجود، قطعا از وحى سرچشمه گرفته است .
آنگاه سيوطى پس از نقل اقوال ديگرى از بزرگان در اين مورد كه ترتيب سوره ها مانند ترتيب آيات توقيفى است گفته است .
مى گويم : و از امورى كه بر توقيفى بودن ترتيب سوره ها دلالت دارد اينكه حاميم ها بلكه بين سوره هاى آنها جدائى افكنده شده و همچنين بين طسم شعرا و طسم قصص با طس فاصله شده ، با اينكه اين سوره كوتاهتر از آن دو مى باشد، پس اگر در جاى خود قرار دادن سوره ها از روى اجتهاد بود مسبحات را پشت سر هم قرار مى دادند و طس را بعد از سوره قصص ، مى آوردند.
سيوطى در نوع 62 از اتقان نيز درباره مناسبت آيات و سوره ها و اينكه ترتيب هر يك از آيه ها، و سوره ها، به دستور خداى تعالى بوده چند قول ديگر آورده است .
مى گويم : مطلب از طلوع صبح آشكارتر، و از خورشيد فروزان در نيمروز نمايان تر است در اينكه آميخته كردن سوره هاى اين كتاب ارزنده الهى و ترتيب آن بر اين طرز شگفت انگيز نمى باشند جز به فرمان خداى تعالى ، و كسى كه در قرآن غير آنچه را ما ثابت كرديم بگويد بر خدا دروغ بسته و سخن ناصواب گفته و بر كتاب او و پيامبرش دروغى ساخته است . و گروه كوچكى قائل شده اند كه ترتيب سوره ها در دوران زندگى پيامبر خدا نبوده و در عهد ابوبكر مرتب شده است .
مى گويم : بعد از چشم پوشى از دليلى كه به آن تمسك نموده اند و بر طبق آن استدلال كرده اند و به ظاهر آن گول خورده اند.

ادامه نوشته

تفسیر سوره همزه


بسم رب
بسم اللّه الرحمن الرحيم ويل لكل همزه لمزه (1) الذى جمع مالا وعدده (2) يحسب ان ماله اخلده (3) كلا لينبذن فى الحطمه (4) و ما ادرئك ما الحطمه (5) نار اللّه الموقده (6) التى تطلع على الافئده (7) انها عليهم موصده (8) فى عمد ممدده (9)
ترجمه آيات به نام اللّه كه رحمان و رحيم است . واى به حال هر طعنه زن عيب جوى (1). كسى كه مالى را جمع مى كند و از شمردن مكرر آن لذت مى برد (2). گمان مى كند كه مال او وى را براى ابد از مرگ نگه مى دارد (3). نه ، چنين نيست به طور حتم در حطمه اش مى افكنند (4). و تو چه مى دانى كه حطمه چيست ؟ (5). آتش فروزان و خرد كننده خداست (6). آتشى كه نه تنها ظاهر جسم را مى سوزاند بلكه بر باطن و جان انسان نيز نزديك مى شود (7). آتشى كه دربش به روى آنان بسته مى شود (8). در ستون هاى بلند و كشيده شده (9). بيان آيات اين سوره تهديد شديدى است به كسانى كه عاشق جمع مالند، و مى خواهند با مال بيشتر خود بر سر و گردن مردم سوار شوند، و بر آنان كبريايى بفروشند، و به همين جهت از مردم عيب هايى مى گيرند كه عيب نيست و اين سوره در مكه نازل شده است . تهديد شديد به گردآورندگان مال و ذكر اوصاف آنان كه (همزه )اند و (لمزه) و مال خود را مايه جاودانى مى پندارند و... صفحه
ويل لكل همزه لمزه
در مجمع البيان گفته : كلمه (همزه ) به معناى كسى است كه بدون جهت بسيار به ديگران طعنه مى زند و عيب جويى و خرده گيريهايى مى كند كه در واقع عيب نيست . و اصل ماده (همز) به معناى شكستن است ، و كلمه (لمز) نيز به معناى عيب است پس (همزه ) و (لمزه ) هر دو به يك معنا است . ولى بعضى گفته اند: بين آن دو فرقى هست ، و آن اين است (همزه ) به آن كسى گويند كه دنبال سر مردم عيب مى گويد و خرده مى گيرد، و اما (لمزه ) كسى را گويند كه پيش روى طرف خرده مى گيرد - نقل از ليث . و بعضى گفته اند: همزه كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد، و لمزه آن كسى است كه با چشم و سر عليه همنشين خود اشاره كند، و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد. آنگاه مى گويد صيغه (فعله ) براى مبالغه در صفتى بنا شده كه باعث مى شود فعل مناسب با آن صفت از صاحب آن صفت زياد سر بزند، و خلاصه فعل مذكور عادتش شده باشد، مثلا به مردى كه زياد زن مى گيرد، مى گويند، فلانى مردى (نكحه ) است ، و به كسى كه زياد مى خندد، مى گويد فلانى (ضحكه ) است (همزه و لمزه ) هم از همين باب است . پس معناى آيه اين است كه : واى بر هر كسى كه بسيار مردم را عيبگويى و غيبت مى كند. البته اين دو كلمه به معانى ديگرى نيز تفسير شده ، و در نتيجه آيه را هم به معانى مختلفى معنا كرده اند.
الذى جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده
اين آيه ، (همزه ) و (لمزه ) را بيان مى كند، و اگر كلمه (مالا) را نكره آورد به منظور تحقير و ناچيز معرفى كردن مال دنيا بوده ، چون مال هر قدر هم كه زياد و زيادتر باشد دردى از صاحبش را دوا نمى كند، تنها سودى كه به حالش دارد همان مقدارى است كه به مصرف حوائج طبيعى خودش مى رساند، مختصرى غذا كه سيرش كند، و شر بتى آب كه سيرابش سازد، و دو قطعه جامه كه به تن كند. و كلمه (عدده ) از ماده (عدبه ) معناى شمردن است ، مى فرمايد شخصى كه همزه و لمزه است از بس عاشق مال و حريص بر جمع آن است ، مال را روى هم جمع مى كند و پى در پى آن را مى شمارد، و از بسيار بودن آن لذت مى برد. ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه مال را عده و ذخيره مى كند براى روزى كه مورد هجوم ناملايمات روزگار واقع شود، كه بنابر اين ، كلمه (عدده ) ديگر به معناى شمردن نيست . رد پندار غلط انسانى كه خيال مى كند مال دنيا به او جلودانگى مى بخشد (يحسب ان ماله اخلده ) - يعنى او خيال مى كند مالى كه براى روز مبادا جمع كرده زندگى جاودانه به او مى دهد، و از مردنش ‍ جلوگيرى مى نمايد، بنابر اين منظور از جمله (اخلده ) كه صيغه ماضى است ، معناى مضارع - آينده - است ، به قرينه جمله (يحسب ) كه آن نيز مضارع است . پس انسان نامبرده به خاطر اخلاد در ارض و چسبيدنش به زمين و زندگى مادى زمينى ، و فرو رفتنش در آرزوهاى دور و دراز، از مال دنيا به آن مقدارى كه حوائج ضرورى زندگى كوتاه دنيا و ايام گذراى آن را كفايت كند قانع نمى شود، بلكه هر قدر مالش زيادتر شود حرصش تا بى نهايت زيادتر مى گردد، پس از ظاهر حالش پيداست كه مى پندارد مال ، او را در دنيا جاودان مى سازد، و چون جاودانگى و بقاى خود را دوست مى دارد، تمام همش را صرف جمع مال و شمردن آن مى كند، و وقتى جمع شد و خود را بى نياز احساس كرد، شروع به ياغى گرى نموده ، بر ديگران تفوق و استعلا مى ورزد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ان الانسان ليطغى ان راه استغنى )، و اين استكبار و تعدى اثرى كه براى آدمى دارد همز و لمز است . از اينجا روشن مى گردد كه جمله (يحسب ان ماله اخلده ) به منزله تعليل است براى جمله (الذى جمع مالا و عدده )، و مى فهماند اگر مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد، انگيزه و علتش پندار غلطى است كه دارد، و اين خطاى عمليش مستند به خطاى فكرى او است ، كه پنداشته مال او را جاودان مى سازد، و نيز جمله (الذى جمع ...) به منزله تعليل است براى جمله (ويل لكل همزه لمزه )، و مى فهماند علت اينكه ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد.
كلا ليبذن فى الحطمه
اين جمله ردع و تخطئه پندار غلط او است ، كه مى پندارد مال ، جاودانه اش مى كند، و لام در كلمه (لينبذن ) لام سوگند است ، و واژه (نبذ) به معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است . و كلمه (حطمه ) (بر وزن همره و نيز بر وزن لمره و نكحه و ضحكه ) صيغه مبالغه است ، و مبالغه در حطم شكستن ) را مى رساند، البته به معناى خوردن هم استعمال شده ، و اين كلمه يكى از نامهاى جهنم است چون جمله (نار اللّه الموقده ) آن را به آتش جهنم تفسير كرده . و معناى آيه اين است كه : نه ، او اشتباه كرده ، مال دنيايش جاودانش نمى سازد، سوگند مى خورم كه به زودى مى ميرد و در حطمه اش ‍ پرت مى كنند.
و ما ادريك ما الحطمه
و تو نمى دانى حطمه چه حطمه اى است ؟! اين جمله تعظيم و هول انگيزى حطمه را مى رساند. معناى اينكه در وصف آتش جهنم فرمود: (التى تطلع على الافئده ) و معناى (فىعمد ممده ) صفحه
نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده
(ايقاد نار) به معناى شعله ور ساختن آتش است . و كلمه (اطلاع و طلوع بر هر چيز) به معناى اشراف بر آن چيز، و ظاهر شدن آن است ، و كلمه (افئده ) جمع كلمه (فواد) است كه به معناى قلب است و مراد از قلب در اصطلاح قرآن كريم (عضو صنوبرى شكل كه تلمبه خون براى رساندن آن به سراسر بدن است نيست بلكه ) چيزى است به نام نفس انسانيت ، كه شعور و فكر بشر از آن ناشى مى شود. و گويا مراد از (اطلاع آتش بر قلوب ) اين است كه آتش دوزخ باطن آدمى را مى سوزاند، همانطور كه ظاهرش را مى سوزاند، به خلاف آتش دنيا كه تنها ظاهر را مى سوزاند. قرآن درباره سوزاندن آتش جهنم فرموده : (و قودها الناس و الحجاره ).
انها عليهم موصده
يعنى آتش بر آنان منطبق است ، به اين معنا كه از آنان احدى بيرون آتش نمى ماند، و از داخل آن نجات نمى يابد.
فى عمد ممدده
كلمه (عمد) - با فتحه عين و فتحه ميم - جمع عمود (ستون ) است ، و كلمه (ممدده ) اسم مفعول از مصدر تمديد است ، و تمديد مبالغه در مد (كشيدن ) است . بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (عمد ممدده ) گل ميخ ‌هايى است كه اهل عذاب را ميخكوب مى كند. بعضى ديگر گفته اند: عمد ممدده تنه هاى درختان است كه چون مقطار، زندانى را با آن مى بندند، و مقطار چوب و يا تنه درختى بسيار سنگين است ، كه در آن سوراخهايى باز مى كردند تا پاهاى دزدان و ساير مجرمين زندانى را در آن سوراخها كنند، بعضى ديگر معانى ديگرى براى آن كرده اند. بحث روايتى (رواياتى درباره شاءن نزول سوره همزه ، معناى (همزه ) و (لمزه ) و... مراد از(عمد ممده ) در روح المعانى در ذيل آيه (ويل لكل همزه لمزه ) گفته است اين سوره بنا به روايتى كه ابن ابى حاتم از طريق ابن اسحاق از عثمان بن عمر نقل كرده ، در شاءن ابى بن خلف و بنا به روايتى كه سدى نقل كرده در شاءن ابى بن عمر و ثقفى ، معروف به اخنس بن شريق نازل شده ، چون مردى هرزه دهن بود، بسيار غيبت مردم را مى كرد، و به آنان تهمت مى زد و بنا بر آنچه ابن اسحاق نقل كرده اميه بن خلف جمحى نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همز و لمز مى كرد، و بنا بر آنچه ابن جرير و غير او از مجاهد نقل كرده اند، در باره جميل بن عامر و بنابر آنچه ديگران گفته اند در شاءن وليد بن مغيره و بدگوئيش ‍ نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و سعى در تنقيص آن جناب نازل شده ، و بنابر قولى ديگر در شاءن عاص بن وائل نازل شده است . مؤ لف : روح المعانى سپس گفته : ممكن است در باره همه نامبردگان نازل شده باشد. ولى به نظر ما بعيد نيست كه راويان احاديث نامبرده ، هر يك به سليقه خود سوره را بر يكى از نامبردگان تطبيق كرده اند، و از اينگونه تطبيق ها در رواياتشان نزول بسيار است . و در تفسير قمى در معناى كلمه (لمزه ) آمده كه اين كلمه به كسى اطلاق مى شود كه با سر و گردن خود ژست مى گيرد، و چون فقيرى و يا سائلى را ببيند ناراحت مى شود. و در معناى جمله (الذى جمع مالا و عدده ) آمده : يعنى مى شمارد و سر جايش ‍ مى گذارد. و در همان تفسير در ذيل آيه (التى تطلع على الافئده ) آمده كه بر دلها شعله مى زند، و ابوذر غفارى (رضى اللّه عنه ) فرموده : به متكبرين دو چيز را بشارت دهيد، يكى اينكه به سينه هايشان داغ بگذارند و ديگر اينكه پشتشان را بر زمين بكشند. و در ذيل آيه (انها عليهم موصده ) آمده كه آتش دوزخ همه اهل دوزخ را فرا مى گيرد (فى عمد ممدده )، يعنى وقتى كنده و زنجيرها بر آنان استوار مى گردد به خدا سوگند كه پوستشان را مى خورد. و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن نعمان احول از حمران بن اعين از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كفار و مشركين در قيامت اهل توحيد را كه به خاطر گناهان در آتش شده اند سرزنش مى كنند، كه امروز نمى بينيم كه توحيد شما دردى از شما دوا كرده باشد، چون مى بينيم خدا فرقى ميان ما و شما نگذاشت ، در اين هنگام خداى تعالى براى اهل توحيد غيرت به خرج مى دهد و به ملائكه دستور مى دهد اهل توحيد را شفاعت كنيد، آنان هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به انبيا دستور مى دهد شفاعت كنيد، آنان هم هر كسى را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به مومنين دستور مى دهد شفاعت كنيد، مومنين نيز هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، آنگاه خداى تعالى مى فرمايد: من از همه اينان مهربانترم ، به رحمت من از آتش خارج شويد، و همه چون مور و ملخ بيرون مى آيند. آنگاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: سپس عمد كشيده مى شود و راه نجات را برويشان مى بندد و به خدا سوگند كه خلود از اينجا شروع مى شود.
 

منبع: تفسیرالمیزان
ادامه نوشته

تفسیر سوره قریش


بسم رب
سوره قريش مكى است و پنج آيه دارد سوره قريش آيات 5-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم لايلاف قريش (1) ايلافهم رحله الشتاء و الصيف (2) فليعبدوا رب هذا البيت (3) الذى اطعمهم من جوع (4) و ءامنهم من خوف (5)
ترجمه آيات به نام خداوندى كه رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مومنين است . (خدا با اصحاب فيل چنين كرد) براى آنكه قريش با هم انس و الفت گيرند (1). الفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان ثابت و بر قرار بماند (2). پس (به شكرانه اين دوستى ) بايد يگانه خداى كعبه را بپرستند (3). كه به آنها هنگام گرسنگى طعام داد (4). و از ترس و خطراتشان ايمن ساخت (5). بيان آيات اين سوره بر قريش منت مى گذارد كه خداى تعالى با اين دفاعى كه از مكه كرد شما را در انظار، مورد احترام قرار داد تا بتوانيد با امنيت كامل بدون اينكه راهزنان متعرض شما شوند كوچ تابستانى و زمستانى خود را به منظور تجارت انجام دهيد، آنگاه دعوتشان مى كند به توحيد و عبادت رب بيت ، و سوره در مكه نازل شده بررسى قول به وحدت سوره (فيل ) و (ايلاف ) و سوره (ضحى ) و (المنشرح ) صفحه و مضمون آن نوعى ارتباط با سوره فيل دارد، و لذا بعضى از اهل سنت گفته اند سوره (فيل ) و (ايلاف ) يك سوره اند، همچنان كه نظير اين سخن را در باره دو سوره (ضحى ) و (الم نشرح ) گفته اند، چون بينشان ارتباطى وجود دارد، و اين نظريه را به مشهور در بين شيعه نسبت داده اند، و ليكن حق مطلب آن است كه دليلى كه بر آن استناد كرده اند، وحدت را نمى رساند. براى اينكه دليل اهل سنت روايتى است كه مى گويد: قرآنى را كه ابى بن كعب نوشته بوده بين اين دو سوره و آن دو سوره بسم اللّه نوشته نبوده . و روايتى است از عمرو بن ميمون ازدى كه گفته : من نماز مغرب را دنبال عمر بن خطاب خواندم ، او در ركعت اول ، سوره تين را خواند، و در دوم (الم تر) و (لايلاف قريش ) را،بدون اينكه بين آن دو با گفتن بسم اللّه فاصله بيندازد. و بعضى از روايت اولى پاسخ داده اند به اينكه معارض است با روايتى كه گفته : در قرآن ابى بن كعب بين آن دو بسم اللّه بوده ، و از دومى پاسخ داده اند به اينكه بر فرض كه روايت درست باشد احتمال دارد راوى حديث بسم اللّه بين آن دو را از عمر بن خطاب نشنيده باشد، و يا عمر آن را آهسته خوانده باشد. علاوه بر اين ، روايت مذكور معارض است با روايتى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه فرمود: خداى تعالى قريش را بخاطر هفت خصلت بر ديگران برترى داد، از آن جمله فرمود: و درباره آنان سوره اى نازل شد كه در آن سوره سخن از احدى به جز قريش نرفته است ، و آن سوره (لايلاف قريش ) است ، (تا آخر حديث ). از همه اينها گذشته رواياتى كه دلالت بر جدايى اين دو سوره دارد، و اينكه بين آن دو بسم اللّه قرار دارد متواتر است . و اما آنهايى كه از شيعه قائل به وحدت اين دو سوره شده اند استنادشان به روايتى است كه صاحب مجمع آن را از ابى العباس از يكى از دو امام بزرگوار امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرموده : سوره (الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل ) و سوره (لايلاف قريش ) يك سوره اند. و نيز روايتى است كه شيخ در تهذيب به سند خود از علاء از زيد شحام روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) نماز صبح را اقتدا كرديم ، در نمازش در يك ركعت سوره (والضحى ) و سوره (الم نشرح ) را خواند. و روايت ديگرى است كه صاحب مجمع البيان از عياشى از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم كه مى فرمود در يك ركعت نماز بين دو سوره جمع مكن ، مگر سوره (والضحى ) و (الم نشرح ) و سوره (الم تركيف ) و سوره (لايلاف قريش ). و مثل اين روايت را محقق هم در كتاب معتبر از كتاب جامع نوشته احمد بن محمد بن ابى نصر از مفضل نقل كرده . حال به وضع يك يك اين روايات مى رسيم : اما روايت ابى العباس ، روايتى است ضعيف ؛ چون در آن رفع شده ، يعنى راويان وسط حديث افتاده اند. و اما روايت زيد شحام غير از سند تهذيب به دو سند ديگر روايت شده ، يكى باز در تهذيب است كه شيخ به سند خود آن را از ابن مسكان از زيد شحام نقل كرده كه گفت : با امام صادق (عليه السلام ) نماز خوانديم ، در نمازش سوره (والضحى ) و (الم نشرح ) را خواند. و سند روايت دوم زيد شحام عبارت است از ابن ابى عمير از بعضى از راويان شيعه از زيد شحام كه گف ت : به امامت امام صادق نماز خوانديم ، در ركعت اول سوره (والضحى )، و در دومى سوره (الم نشرح ) را خواند. و اين روايت يعنى صحيحه ابن ابى عمير صريح است در اينكه امام دو سوره را در دو ركعت خواندند، و با وجود اين روايت ديگر ظهورى براى روايت علاء باقى نمى ماند، يعنى ديگر ظهور ندارد در اينكه هر دو سوره را در يك ركعت خوانده باشد، چون عبارت آن چنين است : (پس الضحى و الم نشرح را در ركعتى خواند) و اين مى سازد با اينكه ضحى را در ركعتى و الم نشرح را در ركعتى خوانده باشد. و اما روايت ابن مسكان كه هيچ ظهورى در جمع بين دو سوره در يك ركعت ندارد، نه ظهور دارد و نه صراحت ؛ (چون در آن آمده بود: پس سوره الضحى و الم نشرح را در نماز خواند)، و اما اينكه بعضى ها روايت ابن ابى عمير را حمل بر نماز نافله كرده اند، درست نيست ، براى اينكه در آن عبارت (صلى بنا) آمده ، كه معنايش اين است كه با ايشان نماز جماعت خوانديم ، و نماز نافله را با جماعت نمى شود خواند. و اما روايت مفضل بن صالح كه به آن استدلال كرده اند بر وحدت دو سوره ، بر تعدد بيشتر دلالت دارد (براى اينكه در آن آمده در يك ركعت بين دو سوره (ضحى ) و (الم نشرح )، و نيز بين دو سوره (فيل ) و (ايلاف ) جمع مكن )، و اين صريح است در تعدد. پس حق مطلب آن است كه روايات اگر در اين باره دلالتى داشته باشد دلالت دارد بر اينكه جائز است دو سوره (ضحى و الم نشرح ) و دو سوره (فيل و ايلاف ) را در يك ركعت نماز واجب خواند، ولى در غير واجبات نمى توان خواند، و مؤ يد اين دلالت روايت راوندى است كه در كتاب الخرائج و الجرائح خود آن را از داوود رقى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده ، و در آن آمده : هم اينكه فجر طلوع كرد برخاست اذان و اقامه گفت ، و مرا در طرف راست خود بپا داشت ، و در ركعت اول سوره حمد و سوره ضحى را، و در ركعت دوم حمد و قل هو اللّه احد را خواند، و سپس قنوت گرفت ، و سلام داد آنگاه نشست . معناى سوره ايلاف در فرض وحدت با سورهفيل و در صورت استقلال
لايلاف قريش ايلافهم رحله الشتاء و الصيف
ماده (الف ) - به كسره همره - كه مصدر ثلاثى مجرد و باب افعالش (ايلاف ) مى آيد، به معناى اجتماع با همبستگى و الفت است ، و به قول راغب اصلا الفت را به همين جهت الفت مى گويند. و در صحاح اللغه آمده : وقتى گفته مى شود: (فلان قد آلف هذا الموضع )، معنايش اين است كه فلانى با اين محل انس گرفته ، و معناى اينكه گفته شود: (فلان آلف غيره هذا الموضع ) اين است كه فلانى آن شخص ديگر را با اين محل مانوس كرد، و گاه مى شود كه همين تعبير يعنى تعبير به باب افعال در مورد لازم نيز استعمال مى شود، مثلا گفته مى شود: (فلان الف هذا الموضع ) و يا (يالف هذا الموضع ايلافا)، يعنى فلانى با اين محل انس گرفته و يا انس مى گيرد. و كلمه (قريش ) نام عشيره و دودمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه همگى از نسل نضر بن كنانه اند كه نامش ‍ قريش نيز بوده ، و كلمه (رحلت ) - همانطور كه در مجمع البيان آمده - به معناى حالتى است كه يك انسان سوار بر راحله و در حال سير دارد، و (راحله ) به معناى شترى است كه براى راه پيمايى نيرومند باشد. و منظور از (رحلت قريش ) مسافرت آنان از مكه به بيرون براى تجارت است ، و اين رحلت از مشخصات اهل اين شهر بوده ، چون اين شهر در دره اى خشك و سوزان و بى آب و علف واقع شده ، كه نه زرعى در آن هست و نه ضرعى پستان شيردارى ) ناگزير قريش زندگى را از راه تجارت مى گذارنيد، و در هر سال دو نوبت به تجارت مى رفت ، يك نوبت در زمستان كه به طرف يمن مى رفت ، و نوبتى ديگر در تابستان كه به سوى شام ره مى سپرد، و با اين دو نوبت سفر كردن زندگى خود را اداره مى نمود، و مردم يمن و شام پاس احترام قريش را مى داشتند، زيرا خانه كعبه بيت الحرام در بين ايشان واقع شده بود، و به همين جهت راهزنان و غارتگران كه ممر عيشى به جز دزدى و غارت نداشتند، متعرض ايشان نمى شدند، نه سر راه را برايشان مى گرفتند، و نه به شهرشان حمله ور مى شدند. و در جمله (لايلاف قريش ) حرف لام در كلمه (لايلاف ) لام تعليل است ، و فاعل در (ايلاف ) خداى سبحان ، و مفعول ايلاف ( آن كسانى كه خدا مردم را با ايشان مانوس كرد) قريشند، پس كلمه (قريش ) مفعول اول فعل ايلاف است ، و مفعول دومش ‍ حذف شده ، چون جمله بعدى يعنى (ايلافهم رحله الشتاء و الصيف ) مى فهماند كه آن مفعول چيست ، و جمله (ايلافهم ...) بدل از جمله (ايلاف قريش ) است ، و فاعل در (ايلافهم ) نيز خداى سبحان ، و مفعول اولش ضمير جمعى است كه در ظاهر كلام آمده ، و به قريش بر مى گردد، و مفعول دومش كلمه (رحله ...) است ، و تقدير چنين است ، (لايلاف اللّه قريشا رحله الشتاء و الصيف - خداى سبحان با مرغان ابابيل آن دفاع را از خانه اش كرد، و به شما قريش اين عزت و احترام را ارزانى داشت تا شما قريش با رحلت زمستانى و تابستانى مانوس شويد، و امر معاشتان بگذرد).
فليعبدوا رب هذا البيت
حرف (فاء) در آغاز جمله (فليعبدوا) در اصطلاح ادبيات براى اين آمده كه مطلب بويى از شرطيت را داشته ، يعنى جا داشته كسى توهم كند كه پرستش رب اين بيت لابد شرايطى دارد كه با بودن آن شرايط بايد رب اين بيت را پرستيد، و با نبودنش نپرستند. براى رفع اين توهم مى فرمايد (اگر در گذشته چنين كرديم و چنان شد و شما چنان بوديد و چنين شديد، كارى به گذشته نداريم ، گذشته هر چه بوده بايد امروز رب آن بيت را بپرستيد، كه شما را با ايام دو رحلت مانوس كرد، و در اين وظيفه هيچ شرطى در كار نيست ). و يا بويى از تفصيل را داشته ، يعنى جا داشته توضيح دهد در چه حالى رب اين بيت را بپرستند، و در چه حالى نپرستند، و اين دو حال را از يكديگر جدا كند، چون جاى چنين توهمى بوده ، فرموده : نه ، تفصيلى در بين نيست ، در هر حالى كه پيش بيايد بايد رب اين بيت را بپرستيد، پس حرف فاء در اين آيه نظير حرف (فاء) در آيه (و لربك فاصبر) است . و حاصل معناى آيات سه گانه اين است كه قريش بايد رب اين بيت را بپرستد، بخاطر اينكه رب اين بيت ايشان را با دو رحله تابستانى و زمستانى مانوس كرد، تا هم گردونه تجارت و زندگيشان بگردد، و هم در وطن ايمن باشند. آنچه تاكنون گفته شد بر اين فرض بود كه سوره مورد بحث جداى از سوره فيل ، و سياقش مستقل از سياق آن باشد، و اما بر فرضى كه اين سوره جزو سوره فيل و متمم آن باشد، در اين فرض گفته اند حرف (لام ) در كلمه (لايلاف ) تعليلى و متعلق به مقدرى است كه مقام بر آن دلالت مى كند، و معنايش اين است كه : اگر ما اين رفتار را با اصحاب فيل كرديم ، نعمتى بود از ما به قريش ، اضافه بر نعمتهايى كه بر آنان انعام كرده بوديم ، و دو رحلت زمستانى و تابستانى به آنان داده بوديم ، پس گويا فرموده : نعمتى به سوى نعمت ديگر به ايشان داديم ، و لذا بعضى گفته اند: لام مذكور در آخر به معناى (الى - به سوى ) منجر مى شود، و اين گفته (فراء) است . و بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : ما اين بلا را به سر اصحاب فيل آورديم تا قريش با شهر مكه مانوس شود و بتواند در آن شهر بماند، و يا اين كار را كرديم تا قريش را كه از ترس ابرهه از شهر گريخته بودند، دو باره به شهرشان علاقمند كنيم ، لذا لشكر ابرهه را هلاك كرديم ، و اين باعث شد كه قريش بيش از پيش به مكه و كعبه علاقمند شوند، و نيز محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آنجا متولد شود و سپس به عنوان رسولى بشير و نذير مبعوث گردد، ليكن اشكال در اين چند معنا در استفاده آنها از سياق است ، و اينكه اين معانى از كجاى سياق بر مى آيد.
الذى اطعمهم من جوع و امنهم من خوف

اين آيه اشاره است به منت واضحى كه در ايلاف دو رحلت وجود دارد، و نعمت ظاهرى كه نمى توانند آن را انكار كنند، و آن تامين معاش قريش و امنيت آنان است كه در سر زمينى زندگى مى كردند كه نه نانشان تامين بوده و نه جانشان ، و نه سرزمين خرمى بود كه ديگران بدانجا آيند، و نه جان ديگران در آنجا تاءمين مى شد پس بايد ربى را بپرستند كه اين چنين به بهترين وجه امورشان را تدبير نمود، و او همان رب بيت است . بحث روايتى (روايتى درباره مفاد سوره ايلاف ) صفحه در تفسير قمى در ذيل آيه (لايلاف قريش ) آمده كه : اين سوره در باره قريش نازل شده ، چون قريش معاششان از دو رحلت تابستانى و زمستانى به يمن و شام تاءمين مى شد، از مكه پوست و محصولات دريايى و كالاهايى كه در ساحل دريا پياده مى شده از قبيل فلفل و امثال آن را بار مى كردند و به شام مى بردند، و در شام جامه و آرد خالص و حبوبات غلط مشهور است ، و صحيح آن حبوب است كه در روايت آمده )، خريدارى مى كردند، و همين مسافرت باعث مى شد وحدت و الفتى در بينشان بر قرار گردد، هر وقت به يكى از اين دو سفر دست مى زدند يكى از بزرگان قريش را رئيس خود مى كردند، و زندگيشان از اين راه تاءمين مى شد. بعد از آنكه خداى تعالى رسول گراميش را مبعوث فرمود: مردم قريش بى نياز از سفر شدند، چون از اطراف حجاز مردم رو به آن جناب نهاده ، هم آن حضرت را زيارت مى كردند، و هم خانه خدا را، و لذا در اين سوره فرمود: (فليعبدوا رب هذا البيت الذى اطعمهم من جوع ) پس رب اين خانه را بپرستند، كه ايشان را از گرسنگى نجات داد، و ديگر احتياج ندارند به شام بروند، (و امنهم من خوف ) يعنى راهزنان بپاس حرمت كعبه كارى به كار آنان ندارند. مؤ لف : اينكه فرمود: (بعد از آنكه خداى تعالى رسول گراميش را مبعوث فرمود) انطباقش با سياق آيات سوره روشن نيست ، چون گفتيم سياق همه از داستان ابرهه و قبل از ولادت آن حضرت سخن دارد، و چه بسا اين قسمت جزو كلام امام نبوده ، و مرحوم قمى آن را از بعضى روايات ابن عباس استفاده كرده باشد.
ادامه نوشته

تفسیر سوره فیل

بسم رب

سوره فيل مكى است و پنج آيه دارد.
سوره فيل آيات 5-1


بسم اللّه الرحمن الرحيم الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل (1) الم يجعل كيدهم فى تضليل (2) و ارسل عليهم طيرا ابابيل (3) ترميهم بحجاره من سجيل (4) فجعلهم كعصف ماكول (5)



ترجمه آيات
به نام اللّه رحمان و رحيم ، آيا نديدى پروردگارت چه بر سر اصحاب فيل آورد؟ (1).
آيا نقشه هاى شومشان را خنثى نكرد؟ (2).
آرى پروردگارت مرغانى كه دسته دسته بودند به بالاى سرشان فرستاد (3).
تا با سنگى از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند (4).
و ايشان را به صورت برگى جويده شده درآورند (5).
بيان آيات
در اين سوره به داستان اصحاب فيل اشاره مى كند، كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند، و خداى تعالى با فرستادن مرغ ابابيل و آن مرغان با باريدن كلوخهاى سنگى بر سر آنان هلاكشان كردند، و به صورت گوشت جويده شان كردند. و اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهى است ، كه كسى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه تاريخ نويسان آن را مسلم دانسته ، و شعراى دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند
اين سوره از سوره هاى مكى است .

بيان مفردات و مفاد آيات سوره مباركه فيل صفحه


الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل



منظور از (رؤ يت ) معناى لغوى آن يعنى ديدن به چشم نيست ، بلكه علمى است كه به مانند احساس با حواس ظاهرى ظاهر و روشن است . و استفهام در آيه انكارى است ، و معنايش اين است كه مگر علم يقينى پيدا نكردى كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد، و اين قصه در سال ولادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) واقع شد.


الم يجعل كيدهم فى تضليل



مراد از كيد آنان سوء قصدى است كه در باره مكه داشتند و مى خواستند بيت الحرام را تخريب كنند، و كلمه (تضليل ) و (اضلال ) هر دو به يك معنا است ، و كيد آنان را در تضليل قرار دادن ، به معناى آن است كه نقشه آنان را نقش بر آب ساخته ، زحماتشان را بى نتيجه سازد، آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجه تضليل الهى ، خودشان هلاك شدند.


و ارسل عليهم طيرا ابابيل



كلمه (ابابيل )- به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت هايى متفرق و دسته دسته است ، و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى جماعت هاى متفرقى از مرغان را بر بالاى سر آنان فرستاد. و اين آيه ، و آيه بعديش عطف تفسير است بر آيه (الم يجعل كيدهم فى تضليل ).


ترميهم بحجاره من سجيل



يعنى آن ابابيل مرغان اصحاب فيل را با سنگ هايى كلوخين هدف گرفتند. و معناى كلمه (سجيل ) در قصص قوم لوط گذشت .


فجعلهم كعصف ماكول



كلمه (عصف ) به معناى برگ زراعت است ، و عصف ماكول به معناى برگ زراعتى - مثلا گندم - است كه دانه هايش را خورده باشند، و نيز به معناى پوست زراعتى است مانند غلاف نخود و لوبيا، كه دانه اش را خورده باشند، و منظور آيه اين است كه اصحاب فيل بعد از هدف گيرى مرغان ابابيل به صورت جسدهايى بى روح در آمدند، و يا اين است كه سنگ ريزه ها (به درون دل اصحاب فيل فرو رفته ) اندرونشان را سوزانيد.
بعضى هم گفته اند: مراد از عصف ماكول ، برگ زراعتى است كه آكال در آن افتاده باشد، يعنى شته و كرم آن را خورده و فاسدش كرده باشد. و آيه شريفه به وجوه ديگرى نيز معنا شده كه مناسب با ادب قرآن نيست .
بحث روايتى
(
داستان اصحاب فيل و هلاكشان ) صفحه
در مجمع البيان مى گويد: تمامى راويان اخبار اتفاق دارند در اينكه پادشاه يمن كه قصد ويران كردن كعبه را داشته شخصى بوده به نام ابرهه بن صباح اشرم . و بعضى از ايشان گفته اند: كنيه او ابو يكسوم بود. و از واقدى نقل شده كه گفته همين شخص جد نجاشى پادشاه يمن در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده است .
سپس همچنان داستان استيلاى ابرهه بر يمن را نقل مى كند تا آنجا كه مى گويد: او در يمن كعبه اى بنا كرد، و در آن گنبدهايى از طلا نهاد، و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زيارت نموده پيرامون آن طواف كنند، و در اين بين مردى از بنى كنانه از قبيله خود به يمن آمد، و در آنجا به اين كعبه (قلابى ) بر خورد، پس در همانجا نشست تا قضاى حاجت كند، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت ، و آن نجاست را ديد، پرسيد چه كسى به چنين عملى جرات كرده ؟ به نصرانيتم سوگند كه آن خانه را ويران خواهم كرد تا كسى به حج و زيارت آنجا نرود، آنگاه دستور داد تا فيل بياورند و در بين مردم اعلام كنند كه آماده حركت باشند، مردم و مخصوصا پيروانش از اهل يمن بيرون شدند و اكثر پيروانش از عك و اشعرون و خثعم بودند.
مى گويد: سپس كمى راه پيمود و در بين راه مردى را به سوى بنى سليم فرستاد تا مردم را دعوت كند تا بجاى خانه كعبه خانه اى را كه او بنا كرده زيارت كنند، از آن طرف مردى از حمس از بنى كنانه به او برخورد و به قتلش رسانيد و اين باعث شد كه كينه ابرهه بيشتر شده ، و سريع تر روانه مكه شود.
و چون به طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمايى با او روانه سازند، اهل طائف مردى از هذيل به نام نفيل را با وى روانه كردند، نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايى آنان پرداخت تا به مغمس رسيده ، در آنجا اطراق كردند، و مغمس ، محلى در شش ميلى (سه فرسخى ) مكه است در آنجا مقدمات لشكر (كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر را حمل مى كند) را به مكه فرستادند، مردم قريش دسته دسته به بلنديهاى كوه ها بالا آمدند، و چون لشكر ابرهه را ديدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اينان را نداريم ، در نتيجه غير از عبد المطلب بن هاشم و شيبه بن عثمان بن عبد الدار كسى در مكه باقى نماند،
عبد المطلب همچنان در كار سقايت خود پايدارى نمود، و شيبه نيز در كار پرده دارى كعبه پايدارى كرد در اين موقعيت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب كعبه نهاد، و عرضه داشت :
لا هم ان المرء يمنع رحله فامنع جلالك
لا يغلبوا بصليبهم و محالهم عدوا، محالك
لا يدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدالك
يعنى : بار الها هر كسى از آنچه دارد دفاع مى كند، تو نيز از خانه ات كه مظهر جلال تو است دفاع كن ، و نگذار با صليبشان و كعبه قلابيشان بر كعبه تو تجاوز نموده ، حرمت آن را هتك ، كنند، مگذار داخل شهر حرام شوند، اين نظر من است ولى آنچه تو بخواهى همان واقع مى شود.
آنگاه مقدمات لشكر ابرهه به شترانى از قريش بر خورده آنها را به غنيمت گرفتند، از آن جمله دويست شتر از عبد المطلب را بردند، وقتى خبر شتران به عبد المطلب رسيد، از شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت ، حاجب و دربان ابرهه مردى از اشعريها بود، و عبد المطلب را مى شناخت از پادشاه اجازه ورود براى وى گرفت ، و گفت اينك بزرگ قريش بر در است ، كه انسانها را در شهر و وحشيان را در كوه طعام مى دهد، ابرهه گفت بگو تا داخل شود.
عبد المطلب مردى تنومند و زيبا بود، همين كه چشم ابو يكسوم به او افتاد بسيار احترامش كرد، به خود اجازه نداد او را روى زمين بنشاند در حالى كه خودش بر كرسى تكيه زده ، و نخواست او را در كنار خود بر كرسى بنشاند، بناچار از كرسى پياده شد، و با آن جناب روى زمين نشست ، آنگاه پرسيد چه حاجتى داشتى ؟ گفت حاجت من دويست شتر است كه مقدمه لشكر تو از من برده اند، ابو يكسوم گفت به خدا سوگند ديدنت مرا شيفته ات كرد، ولى سخنت تو را از نظرم انداخت ، عبد المطلب پرسيد: چرا؟ گفت : براى اينكه من آمده ام خانه عزت و شرف و مايه آبرو و فضيلت شما اعراب و معبد دينيتان را كه مى پرستيد ويران سازم و آن را درهم بكوبم ، و در ضمن دويست شتر هم از تو گرفته ام ، تو در باره خانه دينى ات هيچ سخن نمى گويى ، و در باره شترانت حرف مى زنى از آن هيچ دفاعى نمى كنى ، از مال شخصيت دفاع مى كنى .
عبد المطلب در پاسخ گفت : اى ملك من با تو در باره مال خودم سخن مى گويم ، كه اختيار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم ،
اين خانه هم براى خود صاحبى دارد كه از آن دفاع خواهد كرد، و حفظ آن به عهده من نيست ، اين سخن آن چنان ابرهه را مرعوب كرد كه بدون درنگ دستور داد شتران او را به وى باز دهند، و عبد المطلب برگشت . آن شب براى لشكر ابرهه شبى سنگين بود ستارگانش تيره و تار به نظر مى رسيد در نتيجه دلهايشان احساس كرد گويا مى خواهد عذابى نازل شود.
صاحب مجمع البيان سپس ادامه مى دهد تا مى رسد به اينجا كه : در همان لحظه اى كه آفتاب داشت طلوع مى كرد، طيور ابابيل نيز از كرانه افق نمودار شدند در حالى كه سنگ ريزه هايى با خود داشتند و شروع كردند آن سنگها را بر سر لشكريان ابرهه افكندن ، و هر يك از آن مرغان يك سنگ بر منقار داشت و دوتا به دو چنگالش ، همينكه آن يكى سنگهاى خود را مى انداخت و مى رفت يكى ديگر مى رسيد و سنگ خود را مى انداخت ، و هيچ سنگى از آن سنگها نمى افتاد مگر آنكه هدف را سوراخ مى كرد، به شكم كسى بر نخورد مگر آنكه پاره اش كرد، و به استخوانى بر نخورد مگر آنكه پوك و سستش كرد و از آن طرفش در آمد. ابو يكسوم كه بعضى از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پريد كه بگريزد به هر سرزمينى كه مى رسيد يك تكه از گوشت بدنش مى افتاد، تا بالاخره خود را به يمن رساند، وقتى به يمن رسيد ديگر چيزى از او و لشكرش باقى نمانده بود، و همينكه وارد يمن شد سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد، و احدى از اشعريها و احدى از خثعم به يمن نرسيد....
مؤ لف : در روايات اين داستان اختلاف شديدى در باره خصوصيات آن هست ، اگر كسى بخواهد بايد به تواريخ و سيره هاى مطول مراجعه نمايد.

20شهريور1360شهادت اولين شهيد محراب ، آيت الله اسدالله مدنى

12.00

بسم رب المومنین

20شهریور1360
شهادت اولين شهيد محراب ، آيت الله اسدالله مدنى
در بيستم شهريور 1360، شهيد مدنى ، نماينده امام خمينى
(ره ) و امام جمعه تبريز، مجسمه تقوى و فضيلت و پارسايى كه زهد و تقواى او زبانزد خاص و عام بود، بعد از اقامه نماز در محراب نماز جمعه ، همچون جدش ‍ اميرالمؤ منين على (ع ) به دست يكى از شقى ترين منافقين روزگار به شهادت رسيد.
ارتجاع داخلى با حمايت سرمايه داران و استثمارگران داخل و خارج ، امام جمعه تبريز را به عنوان قربانى تبليغات و حركت ضد انقلابى خود برگزيده ، بود زيرا دومين شهيد محراب ، براى افشارى ماهيت پليد آنها به صورت خستگى ناپذيرى فعاليت مى كرد، به عبارت ديگر آيت الله مدنى يكى از كسانى بود كه در چهارچوب اجراى سياست ضد انقلابى
(حذف چهره هاى اصيل ) از صحنه انقلاب اسلامى ، به شهادت رسيد. چهره اى كه با توجه به نفوذ و محبوبيتش و نيز داشتن تفكر و انديشه مستضعف گرا، وجودش براى جريانات انحرافى تحمل پذير نبود.

 

ادامه نوشته

19 شهريور 1358 ارتحال آيت الله سيد محمود طالقانى

12.00

بسم رب الصالحین

19 شهريور 1358
ارتحال آيت الله سيد محمود طالقانى
(
او براى اسلام به منزله ابوذر زمان بود. زبان گوياى او چون شمشير مالك اشتر بود. برنده بود و كوبنده )
امام خمينى (ره )
مرحوم آيت الله طالقانى در سال 1289 هجرى شمسى ديده به جهان گشود، او در خانواده اى اهل علم و فضيلت و داراى روحيات انقلابى و ضد ظلم رشد نمود و براى نخستين بار در مكتب پدرش سيد ابوالحسن آغاز به يادگيرى مفاهيم اسلامى و درس تقوا كرد - همان كس كه امام (ره ) از او به سر آمد پرهيزكاران ياد مى كند - او تحصيلات دينى خود را در مدارس ‍ رضويه و فيضيه قم به پايان رساند.
آيت الله طالقانى در زمان طلبگى آشنايى فراوانى با امام (ره ) داشت و روابط متقابل آن دو، بسيارى را در شگفتى افكنده بود.
مرحوم طالقانى موفق به كسب اجازه نامه اجتهاد از مرجع بزرگ آن روز آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى گرديده و بعد از اتمام تحصيلات به تهران آمده و در مدرسه شهيد مطهرى (سپهسالار سابق ) به تدريس علوم دينى مشغول شد. در سال 1318 براى اولين بار خشم خويش را نسبت به رژيم و دستگاه حكومتى ، با دادن يك اعلاميه اى در رابطه با كشف حجاب ابراز كرد و در پى آن دستگير و زندانى شد.
پس از شهريور 1320، با تشكيل گروههاى گوناگون سياسى ، مبارزه را به طور رسمى آغاز كرد، اما طولى نكشيد كه اين دوران را وقفه اى پيش آمد؛ چرا كه پس از كودتاى 28 مرداد سال 1332، ساواك ، مرحوم طالقانى را به جرم مخفى كردن نواب صفوى در خانه اش ، دستگير، و به زندان افكند، اما اين دستگيرى كوتاه و موقت بود و بزودى آزاد و فعاليت دوباره را آغاز كرد.


ادامه نوشته

در گذشت ناگهانى و مرموز جلال آل احمد

12.00

بسم رب

18شهریور 1348
در گذشت ناگهانى و مرموز جلال آل احمد
(195)
جلال آل احمد يا به تعبير مقام معظم رهبرى جلال آل قلم در 11 آذر 1302 در خانواده اى روحانى در تهران چشم به جهان گشود. پدر او سيد احمد حسينى (متولد 1266 شمسى ) تحصيلاتش را در حوزه مروى تهران گذرانده بود و او از روحانيون مبارز دوران استبداد رضاخانى بود.
تولد جلال مقارن با انقراض سلسله قاجاريه و به قدرت رسيدن رضاخان و عصر تاريك ستم بر روحانيون و مردم ديندار بود. پدر جلال كه امام جماعت مسجد و حاكم شرع محل بود در اعتراض به بى حرمتى هاى عمال رژيم و بدرفتارى آنان با مردم ، محضرش را بست و امامت جماعت را رها كرد و خانه نشين شد.
دوران كودكى جلال كه زمان بلوغ ظلم بود، هر روز ستم تازه اى بر مردم وارد مى شد و جلال در زير سايه پدر و در اين عصر بيداد و ظلم ، دوران دبستان را به پايان رساند و در پيش استاد پدرش مرحوم سيد هادى طالقانى به تلمذ مشغول شد و چون پدرش عزم كرده بود كه از جلال جانشينى براى مسجد و محراب بسازد راضى نبود كه او وارد دبيرستان شود؛ زيرا پيش بينى مى كرد كه تحصيل در اين مدارس به بى دينى مى انجامد. به همين سبب از تمام امكانات مادى و معنوى خويش بهره گرفت و سرانجام پس از ختم دوره دبيرستان ، جلال را به نجف اشرف و نزد برادر بزرگش سيد محمد تقى
(196) فرستاد.
جلال به سال 1322 به قصد تحصيل در بيروت ، عازم نجف اشرف شد و سه ماه نزد برادر ماندگار شد. ولى بعد از سه ماه احساس عجيبى به او دست داد و از اين سفر رو گرداند و به تهران بازگشت و در همان سال وارد دانشسراى عالى گرديد و در رشته ادبيات مشغول تحصيل شد. جلال در پايان تحصيلاتش پايان نامه خود را درباره سوره يوسف به نام احسن القصص ارائه داد و يكسال بعد از فارغ التحصيلى از دانشگاه به خدمت وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش ) در آمد.
جلال آل احمد علاوه بر شغل معلمى به نويسندگى و روزنامه نگارى نيز مشغول شد و براى حزب توده كه در سال 1322 به عضويت آن در آمده بود به قلمزدن پرداخت . نويسندگى براى جلال پيشه و شغلى نبود كه از اين راه زندگى كند، بلكه براى او وبالى شد كه عاقبت حيات وى را نتوانست تحمل كند. علت مرگ جلال را بايد در (جوهر قلم ) او جستجو كرد. جلال با به جا گذاشتن آثارى چون غربزدگى و خدمت و خيانت روشنفكران و خسى در ميقات ، هويت اصلى رژيم حاكم را برملا ساخت .


ادامه نوشته

مقاله  آمریکا در دیدگاه روح الله (قدس سره)****(حتما بخوانید)

بسم رب

سياستهاى آمريكا در مبارزه با انقلاب اسلامى


الف - توطئه هاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى

1 - طرح كودتاى نظامى
مى بينيد كه هى مهره مهره مى آورند مى گذارند كه بلكه بتوانند يك كارى بكنند، نميشود اين كارشناس هاى آمريكا ديدند كه حكومت نظامى كار را بدتر كرد، دولت نظامى كار رااز آن هم بدتر كرد، حالامى خواهند فرض كنيد طرح بدهند كه كودتاى نظامى ! كودتاى نظامى مگر غير از نظامى است ؟ كودتاى نظامى معنايش اين است كه باز يك نظامى مى آيد سركار و باز يك خرده زيادتر مردم را مى كشند مردم كه ايستادند برايش ، مقابلش . اينها بايد، اين كودتاچى هائى كه احتمال من مى دهم كه بكنند - احتمال است ولى بعيد به نظر من ميآيد - اينها بايد بدانند كه ما اينها را شناختيم .(269)
2 -
به كارگيرى اشرار
(
يك ) نقشه ثالثى كه شيطنتش بيشتر است و احتمالش هم بيشتر است اين است كه مى گويند اينطورى آمريكا طرح را داده است كه اگر شاه برود، يك دسته اى را از آن اشرارى كه دارند اينها، اينها را بياورند به اسم ملّت و هجوم كنند به ارتش و به ارتشى ها بگويند ملّت مى خواهد شما را بكشد، ارتشى ها را در مقابل اينها وادارند اين دسته هم از خودشان است ، حالابه صورت بيايند، مردم بازى بخورند از اينها و دنبال كنند اينها را، آنها غيبشان بزند و مردم را به مسلسل ببندند و كشتار زياد بكنند.(270)
3 -
طراحى كودتاى سياسى و رياكارانه
يك راه سومى هم احتمال مى رود باشد و آن اين است كه يك كودتاى نظامى غير خشن بكنند يعنى يك كودتاى نظامى بكنند و شروع كنند به سالوسى در عين حالى كه كودتاى نظامى است شروع كنند به سالوسى شاه را اگر هست او را بگيرند، بكشند او را، او را ردش كنند، اموال شاه را بگويند مى دهيم به ملّت ، اذان ها را توى ماذنه ها بلند كنند عرض مى كنم كه مجالس دعا و اينها را راه بيندازند اين هم يك راهى است كه با سالوسى بخواهند اين ملّت را بازى بدهند و آمريكا را تسلطش را بر ما حفظ كنند.(271)
4 -
طرح انهدام يا سرقت تجهيزات نظامى
از قرار اطلاع ، دولت آمريكا در صدد است كه اسلحه و مهماتى را كه در ايران است و در مقابل نفت به مردم ايران تحميل كرده است ، يا به سرقت ببرد اگر تاكنون نبرده باشد، چنانچه بعضى از خبرگزارى ها افشاء كرده اند و يا منفجر كند، بر افسران و درجه داران ارتش و ساير نيروهاى سه گانه است كه از آن جلوگيرى كنند و بر ملّت است كه با ارتش در اين امر همكارى كنند و نگذارند بيش از اين مال ملّت را نابود و يا چپاول كنند.(272)
5 -
توطئه در تاخير ورود رهبر انقلاب به ميهن اسلامى
از طرف آمريكا هى سفارش مى شد. مى آمدند گاهى به اسم اينكه من يك بازرگان هستم و گاهى با ساير آقايانى كه آنجا بودند ملاقات مى كردند با خودمن ، ملاقات مى كردند كه آنها به من برسانند كه شما حالانرويد ايران حالا زود است شما برويد ايران .(273)
ما اخيرا كه بنا گذاشتيم كه بيائيم به ايران ، فعاليت هاى شديد شروع شد براى آنكه نيائيم ايران ، البته قبلش هم از طرف دولت آمريكا و آنها خيلى پيغام ها مى دادند كه بعضى وقت ها خودشان مى آمدند، يك نفر مى آمد به عنوان مى گفت من بازرگانم ، لكن معلوم بود كه يك مرد سياسى بود وصحبت ها مى كرد كه شما حالانرويد به ايران ، حالازود است رفتن به ايران ، نورس است الآن ، بعدهم كه پشتيبانى از شاه مى كردند زياد وبعد هم كه شاه رفت وشاه سابق رفت وبختيار وارث بحقش يعنى در جنايت جاياوبود، آنوقت هم فعاليت ها شروع شد به اينكه شما نيائيد به ايران ، حتى از ايران كه - به وسيله از كجا بود - به وسيله دولت فرانسه براى ما آوردند خواندند كه شما حالا نيائيد ايران و اسباب چه هست وچه مى شود، اگر شما برويد به ايران حمام خون راه مى افتد و از اين حرف ها زياد زدند واين اسباب اين شد كه من در ذهنم آمد كه رفتن ما به ايران براى اينها يك ضررى دارد. اگر چنانچه نفع داشت برايشان ومى توانستند كه ما وقتى رفتيم ايران فورا ما را توقيف كنند، اين حرف ها را نمى زدند ميگفتند بيائيد ايران . ما عازم شديم و آمديم .(274)
مى آمدند كه من را نگذارند به ايران بيايم ، جديت مى كردند ما نيائيم به ايران ، همين جديت اينها باعث شد كه من فهميدم كه رفتن ما مضر به حال اينهاست براى اينكه آنها براى صلاح ما نمى گفتند كه شما زود است حالابرويد و حالاپيغام فرستادند به وسيله رئيس جمهور فرانسه كه آوردند براى ما خواندند پيغام شان را كه الآن چطور است وكذا هست و زود است ، نورس است ، حالاشما يك قدرى ، چند هفته اى باشيد. من ديدم كه معلوم مى شود كه در اين چند هفته مى خواهند اينها قوايشان را مجتمع كنند كه ديگر هيچ كارى از ما بر نيايد، مردم الآن قيام كردند و نهضت كردند، حالا بايد رفت هر چه شد بشود، ما بنا گذاشتيم بيائيم ، آنها فرودگاه را بستند، ما گفتيم ، خوب ، هر وقت باز شد مى رويم ، معلوم است كه تا ابد نمى بندند كه وقتى هم كه باز شد، ما هم آمديم .(275)


 

ادامه نوشته

17شهریور-روز خونین ژاله ها

بسم رب الشهدا والصدیقین

 

فاجعه خونين هفده شهريور
17
شهريور مكرر عاشورا و ميدان شهدا مكرر كربلا و شهداى ما مكرر شهداى كربلا و مخالفان ملت ما مكرر يزيد و وابستگان هستند(190)))
امام خمينى (ره )
دولت جمشيد آموزگار كه از نخستين روزهاى زمامدارى ، سياست تحقيق مردم را پيش گرفته بود و با همان سازمانهاى امنيتى موجود، بحرآنهارا پشت سر بگذارد و رژيم را حفظ كند، نتوانست در برابر امواج توفنده انقلاب اسلامى پايدارى كند.
تظاهرات مردمى و راهپيمايى هاى عظيم روز به روز گسترش مى يافت و مراكز فساد و قمارخانه ها، كاباره ها مورد هجوم مردم قرار مى گرفت و اعتراضات مردمى علنى تر مى شد. به دنبال شكست كابينه آموزگار و ناتوانى دولت در پاسخگويى به استيضاح نمايندگان مجلس فرمايشى شوراى ملى در خصوص حادثه سينما ركس آبادان و قاطعيت انقلابى مردم در پيشبرد خواسته هايشان ، پس از يكسال در چهارم شهريور 1357 مجبور به استعفا و شاه مخلوع جعفر شريف امامى را كه از رجال مشهور وابسته رژيم كه 15 سال رئيس مجلس سنا و در سال 1339 نخست وزير بود، به قصد كنترل اوضاع مامور تشكيل كابينه كرد. نقشه شاه و آمريكا اين بود كه با اين تغيير و تحول تا حدى از خشم و نفرت عمومى بكاهد. شريف امامى برنامه دولت خود را براساس (آشتى ملى ) و (احترام به روحانيت ) قرار داد و با آزادى 237 نفر از زندانيان سياسى و تعطيلى قمارخانه ها و كازينوها خواست چهره خود را مردمى نشان دهد ولى اين ترفندها كارساز شد و همان روز كه مصادف با شهادت مولاى متقيان على (ع ) بود، تظاهرات و برخوردهاى خونين ادامه يافت .
در پنجم شهريور تظاهرات گسترده مردم در شهرهاى قم ، تهران و... ادامه پيدا كرد و ده ها نفر نيز به شهادت رسيدند. رژيم شاه در يك عقب نشينى آشكار، تقويم شاهنشاهى را كه از چندى پيش (سال 1354) رسمى كرده بود مجددا به تقويم هجرى شمسى مبدل ساخت .(191)
در بيست و سوم ماه مبارك رمضان (ششم شهريور 1357) امام خمينى (ره ) خطاب به ملت مسلمان ايران پيامى منتشر كرد و نسبت به حيله هاى دشمنان اسلام و تعويض مهره ها، تغيير تقويم و... اعلام خطر نمود(192):
(
در اين موقع حساس تاريخ ايران ، شاه به وسيله كارشناسان خود دست به توطئه خطرناكى زده است كه با اندكى سستى و تغافل ، ملت ايران بايد از به دست آوردن آزادى و استقلال و حقوق بشر مايوس شود و خود را براى همه نوع اختناق و شكنجه و قتل و غارت مهيا كند و اسلام بايد از احكام نورانى خود چشم بپوشد...)
(...
ملت ايران بداند كه در لب پرتگاهى است كه با اندك غفلت سقوط مى كند و تمام زحمات و رنجهاى چندين ساله او پايمال مى شود و تا آخر روى سعادت نخواهد ديد و در نزد متعال مسئول است ...)
سيزدهم شهريور 1357 (عيد سعيد فطر) - برگزارى راهيپمايى بزرگ درتهران
اختناقى كه رژيم از سالها قبل ايجاد كرده بودت در يكى دو ماه اخير به اوج خود رسيده بود، اما پيگيرى ادامه نهضت از طرف امام (ره ) و روحانيت معظم ، در روز عيد فطر آن سال تجلى نمود و مردم در شهرهاى خمين ، تهران ، قم ، كرج و ايلام و ديگر شهرها پس از برگزارى نماز عيد به حركت در آمدند و شعارهاى كوبنده بر ضد رژيم سر دادند. بزرگترين اين راهپيماييها در تهران با شركت نزديك به يك ميليون نفر برگزار شد و روزنه اميد پيروزى و نقطه عطف تاريخ سازى را در نهضت اسلامى پديد آورد. تظاهر كنندگان با مشتهاى گره كرده و فريادهاى كوبنده خواستار الغاى رژيم شاهنشاهى و تاسيس حكومت اسلامى شدند.
راهپيمايان در تهران با ابراز محبت به سربازان ارتشى و بوسيدن آنها خواستار پيوستن ارتش به ملت شدند. امام خمينى (ره ) به مناسبت عيد سعيد فطر اعلاميه اى منتشر و در آن خطاب به ملت ايران فرمودند:
(
مردم مسلمان ايران به دنبال برگزارى نماز عيد دست به عبادت ارزنده ديگرى زدند كه آن فريادهاى كوبنده عليه دستگاه جبار و چپاولگر براى به پاداشتن حكومت عدل الهى است كه كوشش در اين راه اعظم عبادت است و فدايى دادن در راه آن سيره انبياء عظام خصوصا نبى اكرم اسلام و وصى بزرگ او اميرمومنان است ،....
ملت عظيم الشان ايران ! نهضت خود را ادامه داده و هرگز سستى به خود راه ندهيد كه نمى دهيد. مطمئن باشيد به اميد خدا پيروزى و سرافرازى نزديك است .)
امام خمينى (ره ) در اين اعلاميه ارتشيان را برادران خود خوانده و خواستار احترام بيشتر به آنان شدند و فرمودند:
(...
اى سربازان غيور كه براى وطن و كشور خود فداكار مى كنيد، به پاخيزيد، ذلت و اسارت بس است ، پيوند خود را با ملت عزيز استوارتر كنيد...(193)))
تظاهرات روز عيد فطر زمينه اى براى تظاهرات 16 شهريور گرديد. در اين روز راهپيمايى بزرگ تهران انجام شد. ابتدا ماموران كوشش كردند كه جلوى راهپيمايى را بگيرند و چون توفيقى نيافتند خود نيز به دنبال جمعيت به حركت در آمدند.
راهپيمايى و تعطيل عمومى شانزدهم شهريور به خاظر حرمت خون كشته شدگان روزهاى پيشين بود. ماموران رژيم از شب قبل در ميدانهاى مهم شهر مستقر شده و آماده هرگونه درگيرى با تظاهر كنندگان بودند. حركت از مسجد قبا در قيطريه آغاز شد و به طرف ميدان ژاله ادامه يافت . در اين راهپيمايى شعارهاى (خمينى رهبر ماست )، (ايران كشور ماست )، (برادر ارتشى چرا برادر كشى )، (مسلمان به پاخيز برادرت كشته شد) شنيده مى شد و عكسهايى از امام (ره ) بر فراز دستها مشاهده مى گرديد. و در بين مردم اعلام شد كه صبح روز بعد (جمعه 17 شهريور) در ميدان و خيابان ژاله تجمع صورت خواهد گرفت .
جمعه سرخ يا 17 شهريور: اعلام حكومت نظامى وقتل عام مسلمانان
در اولين ساعات جمعه 17 شهريور سال 1357، ارتشبد غلامعلى اويسى از راديوى تهران و حومه اعلام حكومت نظامى كرد و اطلاعيه شماره يك فرماندارى نظامى را بشرح زير قرائت كرد:
1 -
دولت شاهنشاهى ايران به منظور ايجاد رفاه مردم و حفظ نظم از ساعت 6 صبح روز جمعه 17 شهريور 1357 مقررات حكومت نظامى را به مدت 6 ماه در شهرهاى ... كشور اعلام مى نمايد.
2 -
اين جانب (ارتشبد اويسى ) به سمت فرماندار نظامى تهران و حومه منصوب گرديده ام .
3 -
ساعات منع عبور و مرور از ساعت 21 تا 5 صبح روز بعد تعيين مى گردد...)
و براساس اطلاعيه شماره سه فرماندارى نظامى اجتماع بيش از دو نفر در تهران ممنوع اعلام گرديد. مردم تهران كه از حكومت نظامى اطلاع نداشتند پيش از ساعت 6 صبح و پس از اداى فريضه نماز براى چهارمين روز متوالى ، از خانه ها بيرون آمده و سيل آسا روى به خيابانها آوردند. مركز تجمع آنان ميدان ژاله (ميدان شهداى كنونى ) بود، همين كه مردم به خيابانها رسيدند، ناگهان با ديدن تانك ها و زره پوشهاى نظامى و ماموران مسلسل به دست حكومت نظامى غافلگير شدند. مردم بدون اعتنا به سربازان به حركت خود ادامه دادند. همگان در دل احساس نوعى شجاعت از جان گذشتگى مى كردند. از خيابانهاى اطراف سيل ، انبوه جمعيت با سردادن شعارهاى انقلابى به سمت ميدان ژاله در حركت بودند.
ماموران مسلح پس از اخطار از زمين و هوا جمعيت را ناجوانمردانه هدف رگبار مسلسل قرار دادند. فرياد الله اكبر و لا اله الا الله همه جا را پر كرد. جمعيت وحشت زده و هراسان به هر سمتى مى دويدند، تا مامنى براى خود پيدا نمايند و گروهى روى زمين دراز كشيده بودند و رگبار مسلسل ها اجازه حركت به ايشان نمى داد.
ضجه و ناله و فرياد با صداى گلوله در هم آميخته بود و بوى خون و دود و باورت همه جا به مشام مى رسيد. با نزديك شدن ظهر بتدريج ميدان ژاله كه اينك واقعا به ميدان شهدا تبديل گشته بود در هاله اى از سكوت مرگبار فرو رفت . در حول و حوش ميدان آنچه به چشم مى خورد جنازه شهيدانى بود كه در صحنه نبرد نابرابر همچنان باقى مانده و خونهايى كه هر گوشه اى از ميدان را گلگون كرده بود.
رژيم در حال اضمحلال ، تعداد كل شهداى 17 شهريور را 58 نفر و مجروحان اين فاجعه را 205 نفر اعلام داشت و تجمع گسترده و عظيم مردم تهران را نقشه خارجى اعلام كرد.
شمار دقيق قربانيان مظلوم حادثه 17 شهريور در ميدان شهدا هيچ گاه مشخص نگرديد، ليكن آنچه قطعى و يقين است اين رقم از چهار هزار افزون تر بود و يكى از بزرگترين فجايع تاريخ انقلاب در ميدان شهدا اتفاق افتاد.
پيام امام خمينى (ره ) به مناسبت كشتار بى رحمانه مردم تهران (194)
امام (ره ) در ششم شوال 1398، فرداى هفدهم شهريور جمعه سياه ، با ارسال پيامى به ملت شريف و شجاع ايران ضمن ابراز همدردى با ملت ، كشتار وحشيانه را محكوم نمودند و دولت آشتى ملى را دولتى تحميلى و غير قانونى اعلام كردند.
امام (ره ) در گوشه اى از پيام خود فرمودند: (... چهره ايران امروز گلگون است و دلاورى و نشاط در تمام اماكن به چشم مى خورد، آرى اين چنين است راه اميرالمؤ منين على عليه السلام و سرور شهيدان امام حسين عليه السلام .
اى كاش خمينى در ميان شما بود و در كنار شما در جبهه دفاع براى خداى تعالى كشته مى شد... بايد علما و روشنفكران ملت در زير چكمه دژخيمان خرد شوند تا كسى خيال آزادى به خود راه ندهد. شما اى ملت محترم ايران كه تصميم گرفته ايد خود را از شر رژيم شاه خلاص گردانيد و در رفراندمى كه در سوم و چهارم شوال در برابر ناظران سراسر جهان انجام داديد، به دنيا نشان داديد كه رژيم شاه جايى براى خود در ايران ندارد...)

 

سخنان اما خمینی(ره) درباره 17شهریور

در روز جمعه 17 شهريور ماه 1357، رژيم خون آشام پهلوى ، اجتماع تظاهر كنندگان در ميدان ژاله تهران را از زمين و هوا به رگبار گلوله بست و با شهادت قريب چهار هزار نفر و هزاران زخمى يكى از بزرگترين فجايع تاريخ انقلاب را به وجود آورد. اين ميدان بعد از اين حادثه به ميدان شهدا تغيير نام يافت .
#
اى كاش خمينى در ميان شما بود و در كنار شما در جبهه دفاع براى خداى تعالى كشته مى شد.
صحيفه نور جلد 2، ص 100
# 17
شهريور مكرر عاشورا و ميدان شهدا مكرر كربلا و شهداى ما مكرر شهداى كربلا و مخالفان ملت ما مكرر يزيد و وابستگان او هستند.
صحيفه نور جلد 9،ص 57
#
هفدهم شهريور كه گزارشگر جنايات شاهنشاهى ضد انسانى و اسلامى است و از ايام الله و نشانگر مقاومت و شجاعت و ايستادگى ملت در مقابل ستمگران و جنايتكاران است در خاطره ملت مبارز ايران زنده است و زنده خواهد بود.
صحيفه نور جلد 15، ص 135

 

منبع: روزها و رويدادها

مولفان:على برى ديزجى ، على اصغر كريمى شرفشاده ، مجيد صفائى ، محمد نبى ابراهيمى و وحيد صفائى


 

 

تفسیر سوره ماعون

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ارايت الذى يكذب بالدين (1) فذلك الذى يدع اليتيم (2) و لا يحض على طعام المسكين 3 فويل للمصلين (4) الذين هم عن صلاتهم ساهون (5) الذين هم يراون (6) و يمنعون الماعون (7)



ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم ، (اى رسول ما) آيا ديدى آن كس (وليد مغيره ) را كه روز جزا را انكار كرد؟ (1).
اين همان شخص (بى رحم ) است كه يتيم را از در خود به قهر ميراند (2).
و كسى را بر اطعام فقير ترغيب نمى كند (3).
پس واى بر آن نمازگزاران (4).
كه دل از ياد خدا غافل دارند (5).
همانان كه (اگر طاعتى كنند) به ريا و خودنمايى كنند (6).
و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند (7).
بيان آيات
اين سوره تهديد كسانى است كه خود را مسلمان معرفى كرده اند ولى متخلق به اخلاق منافقينند، از قبيل سهو از نماز، و ريا كردن در اعمال ، و منع ماعون ، كه هيچ يك از اينها با ايمان به روز جزا سازگارى ندارد.
و اين سوره هم احتمال دارد مكى باشد و هم مدنى .


ارايت الذى يكذب بالدين




كلمه (رؤ يت ) هم مى تواند به معناى ديدن با چشم باشد، و هم به معناى معرفت . و خطاب در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، بدان جهت كه فردى شنونده است ، نه بدان جهت كه پيامبر است ، در نتيجه خطاب به عموم شنوندگان دنيا خواهد بود. و مراد از (دين )، جزاى يوم الجزاء است ، پس كسى كه دين را تكذيب كند منكر معاد است .
ولى بعضى گفته اند: مراد از دين ، همان معناى معروفش يعنى كيش و ملت است .
اوصاف تكذيب كنندگان دين : راندن يتيم ، عدم اهتمام به طعام مسكين ،سهل انگارى در نمازگزاران ، رياكارى و منع (ماعون )


فذلك الذى يدع اليتيم




كلمه (دع ) به معناى رد كردن به زور و به جفا است ، و حرف (فاء) در كلمه (فذلك ) براى توهم معناى شرط است ، و تقدير كلام (ارايت الذى يكذب بالجزاء فعرفته بصفاته ، فان لم تعرفه فذلك الذى ...) است ، يعنى آيا آن كس را كه روز جزا را تكذيب مى كند، از راه صفاتى كه لازمه تكذيب است شناختى ؟ اگر نشناختى پس بدان كه او كسى است كه يتيم را به زور از در خانه خود مى راند، و او را جفا مى كند، و از عاقبت عمل زشتش نمى ترسد، و اگر روز جزا را انكار نمى داشت چنين جراتى را به خود نمى داد، و از عاقبت عمل خود مى ترسيد، و اگر مى ترسيد به يتيم ترحم مى نمود.


و لا يحض على طعام المسكين




كلمه (حض ) به معناى تحريك و تشويق است ، و در كلام مضافى حذف شده ، تقديرش (و لا يحض على اطعام طعام المسكين ) است ، يعنى مردم را به اطعام طعام مسكين تشويق نمى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر تعبير به طعام كرد، نه به اطعام ، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اينكه مسكين گويا مالك زكات و صدقه است و احتياج ندارد به اينكه كسى به او اطعام كند، وقتى طعام را كه حق خود او است به او بدهند او خودش مى خورد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و فى اموالهم حق للسائل و المحروم ).
بعضى ديگر گفته اند: طعام در آيه به معناى اطعام است . و اگر تعبير به تشويق به طعام كرد، و نه به خود عمل (اطعام ) براى اين بود كه حض هم شامل تشويق عملى يعنى خود عمل اطعام مى شود، و هم شامل تشويق زبانى .


فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون




يعنى آنهايى كه از نمازشان غافلند اهتمامى به امر نماز ندارند، و از فوت شدنش باكى ندارند چه اينكه به كلى فوت شود و چه اينكه بعضى از اوقات فوت گردد، و چه اينكه وقت فضيلتش از دست برود و چه اينكه اركان و شرايطش و احكام و مسائلش را ندانسته نمازى باطل بخوانند.
در آيه شريفه تكذيب گر روز جزا به چنين نمازگزارانى تطبيق شده ، چون حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده مى فهماند جمله مزبور نتيجه تكذيب روز جزا است و مى رساند چنين نمازگزارانى خالى از نفاق نيستند، چون تكذيب روز جزا تنها به اين نيست كه به كلى آن را منكر شود، كسى هم كه تظاهر به ايمان مى كند و نماز مسلمانان را مى خواند، اما طورى مى خواند كه عملا نشان مى دهد باكى از روز جزا ندارد، او نيز روز جزا را تكذيب كرده .


الذين هم يراون




كسانى كه عبادت را در انظار مردم انجام مى دهند، (و يا در انظار بهتر و غليظتر انجام مى دهند )، اينگونه افراد شكارچيانى هستند كه با زبان شكار حرف مى زنند، تا شكار بدامشان بيفتد، (در بين مسلمانان خود را مسلمان تر از آنان جلوه مى دهند، و معلوم است اگر در بين اهل ملتى ديگر قرار بگيرند چهره آن مردم را به خود مى گيرند).


و يمنعون الماعون




كلمه (ماعون ) به معناى هر عملى و هر چيزى است كه به شخصى محتاج داده شود، و حاجتى از حوائج زندگى او را بر آورد، مانند قرض و هديه و عاريه و امثال آن . تفسيرهاى متفرق ديگرى هم كه براى اين كلمه كرده اند به همين معنايى كه ما كرديم بر مى گردد.
بحث روايتى
(چند روايت درباره مفاد آيات گذشته از جمله :سهل انگارى درباره نماز و مراد از منع (ماعون )
در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (ارايت الذى يكذب بالدين ) آمده كه اين آيه در باره ابو جهل و كفار قريش نازل شد،
و در ذيل آيه شريفه (الذين هم عن صلاتهم ساهون ) آمده كه منظور از اين جمله كسانى هستند كه به كلى نماز را ترك كنند، زيرا اگر صرف سهو آدمى را مستوجب ويل سازد، بايد همه مس توجب باشند، چون هر انسانى و مسلمانى در نمازش سهو مى كند، امام صادق (عليه السلام ) در ذيل اين آيه فرموده : منظور تاءخير نماز از اول وقت و بدون عذر است .
و در كتاب خصال از على (عليه السلام ) آمده كه در ضمن حديث چهارصد بندى فرمود: هيچ عملى نزد خدا محبوبتر از نماز نيست ، پس مبادا هيچ كارى از كارهاى دنيا شما را از نماز در اول وقتش باز بدارد، براى اينكه خداى عزوجل اقوامى را به همين جرم مذمت نموده و فرموده : (الذين هم عن صلاتهم ساهون ) يعنى كسانى كه از در غفلت نسبت به امر نماز و اوقات آن سهل انگارى مى كنند.
و در كافى به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت : از عبد صالح (موسى بن جعفر (عليه السلام ) از مفاد كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: (الذين هم عن صلاتهم ساهون )، فرمود: كسى است كه حق نماز را ضايع كند.
مؤ لف : و اين مضامين در رواياتى ديگر نيز آمده .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب سنن خود، از على بن ابيطالب روايت كرده اند كه در تفسير (الذين هم يراون ) فرمود: يعنى با نماز خود ريا مى كنند.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابو نعيم و ديلمى و ابن عساكر از ابو هريره نقل كرده اند كه گفت : رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه و (يمنعون الماعون ) فرمود: ماعون همه آن چيزهايى است كه مردم به عنوان كمك در بين خود عاريه مى دهند و مى گيرند، از تبر گرفته تا ديگ و دلو و نظاير آن .
و در كافى به سند خود از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود : منظور از ماعون در جمله (و يمنعون الماعون ) قرضى است كه بدهى و احسانى است كه بكنى ، و اثاث خانه اى است كه به عاريه بدهى ، زكات هم يكى از مصاديق ماعون است .
مؤ لف : در اين روايت ماعون به زكات هم تفسير شده ، و اين تفسير از طرق اهل سنت نيز از على (عليه السلام ) روايت شده ، نظير روايتى كه در الدر المنثور به اين عبارت آمده : (ماعون ) زكات واجب است كه از آن مضايقه مى كنند، و به نماز خويش خودنمايى و ريا مى كنند، و مانع زكات خود مى شوند.
و در الدر المنثور است كه ابن قانع از على بن ابى طالب روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: مسلمان برادر مسلمان است ، وقتى با او بر خورد مى كند، سلامش مى گويد، و او سلام را به وجهى بهتر به وى بر مى گرداند، يعنى او بايد سلام كند و اين بايد عليك بگويد و بايد كه ماعون را از او دريغ ندارد. پرسيدم يا رسول اللّه ماعون چيست ؟ فرمود: از سنگ گرفته تا آهن و از آب گرفته تا هر چيز ديگر.
مؤ لف : رسول خدا در روايتى ديگر آهن را به ديگ هاى مسين و تبر آهنين ، و سنگ را به ديگهاى سنگى تفسير فرموده .


تفسیر سوره کوثر


بسم اللّه الرحمن الرحيم

انا اعطيناك الكوثر (1) فصل لربك و انحر (2) ان شانئك هو الابتر (3)



ترجمه آيات
به نام اللّه كه به نيك و بد بخشنده ، و به نيكان مهربان است . محققا ما به تو خير كثير (فاطمه (عليهاالسلام ) داديم (1).
پس به شكرانه اش براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن (2).
و بدان كه محققا شماتت گوى و دشمن تو ابتر و بلا عقب است (3).
بيان آيات
در اين سوره منتى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نهاده به اينكه به آن جناب كوثر داده ، و اين بدان منظور است كه آن جناب را دلخوش سازد و بفهماند كه آن كس كه به وى زخم زبان مى زند كه اولاد ذكور ندارد و اجاق كور است ، خودش اجاق كور است ، و اين سوره كوتاه ترين سوره قرآن است ، و روايات در اينكه آيا اين سوره در مكه نازل شده و يا در مدينه مختلف است ، و ظاهرش اين است كه در مكه نازل شده باشد.
و بعضى از مفسرين به منظور جمع بين دو دسته روايات گفته اند: ممكن است دو نوبت نازل شده باشد يكى در مكه و بار ديگر در مدينه .
اقوال مختلف درباره مراد از (كوثر) و بيان شواهددال بر اينكه مراد از آن ذريّه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يعنى فرزندان فاطمه(عليه السلام ) است



انا اعطيناك الكوثر




در مجمع البيان مى گويد: كلمه (كوثر) بر وزن (فوعل ) به معناى چيزى است كه شانش آن است كه كثير باشد، و كوثر به معناى خير كثير است .
ولى مفسرين در تفسير كوثر و اينكه كوثر چيست اختلافى عجيب كرده اند: بعضى گفته اند: خير كثير است . و بعضى معانى ديگرى كرده اند كه فهرست وار از نظر خواننده مى گذرد:
1 - نهرى است در بهشت . 2 - حوض خاص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در بهشت و يا در محشر است . 3 - اولاد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است . 4 - اصحاب و پيروان آن جناب تا روز قيامت است . 5 - علماى امت او است . 6 - قرآن و فضائل بسيار آن . 7 - مقام نبوت است . 8 - تيسير قرآن و تخفيف شرايع و احكام است . 9 - اسلام است . .1 - توحيد است . 11 - علم و حكمت است . 12 - فضائل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )است . 13 - مقام محمود است . 14 - نور قلب شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است . و از اين قبيل اقوالى ديگر كه به طورى كه از بعضى از مفسرين نقل شده بالغ بر بيست و شش قول است .
صاحبان دو قول اول استدلال كرده اند به بعضى روايات ، و اما باقى اقوال هيچ دليلى ندارند به جز تحكم و بى دليل حرف زدن ، و به هر حال اينكه در آخر سوره فرمود: (ان شانئك هو الابتر) با در نظر گرفتن اينكه كلمه (ابتر) در ظاهر به معناى اجاق كور است ، و نيز با در نظر گرفتن اينكه جمله مذكور از باب قصر قلب است ، چنين به دست مى آيد كه منظور از كوثر، تنها و تنها كثرت ذريه اى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته ، (و بركتى است كه در نسل آن جناب قرار داده )، و يا مراد هم خير كثير است و هم كثرت ذريه ، چيزى كه هست كثرت ذريه يكى از مصاديق خير كثير است ، و اگر مراد مساله ذريه به استقلال و يابه طور ضمنى نبود، آوردن كلمه (ان ) در جمله (ان شانئك هو الابتر) فايده اى نداشت ، زيرا كلمه (ان ) علاوه بر تحقيق ، تعليل را هم مى رساند و معنا ندارد بفرمايد ما به تو حوض داديم ، چون كه بدگوى تو اجاق كور است و يا بى خبر است .
و روايات هم بسيار زياد رسيده كه سوره مورد بحث در پاسخ كسى نازل شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به اجاق كورى زخم زبان زد و اين زخم زبان هنگامى بود كه قاسم و عبد اللّه دو فرزندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا رفتند، پس با اين بيان روشن شد كه سخن آن مفسر كه گفته : (منظور صاحب اين زخم زبان از كلمه (ابتر) بريدگى از مردم يا انقطاع از خير بوده و خداى تعالى در رد گفتارش فرموده او خودش منقطع از هر چيز است ) سخن بى وجهى است .
و چون جمله (انا اعطيناك ...) در مقام منت نهادن بود، با سياق متكلم مع الغير (ما) آمد كه بر عظمت دلالت مى كند، و چون منظور از آن خوشدل ساختن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود مطلب را با واژه اعطاء كه ظاهر در تمليك است بيان داشت و فرمود: ما به تو كوثر عطا كرديم .
و اين جمله از اين دلالت خالى نيست كه فرزندان فاطمه (عليهاالسلام ) ذريه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند، و اين خود يكى از خبرهاى غيبى قرآن كريم است ، چون همانطور كه مى بينيم خداى تعالى بعد از درگذشت آن حضرت بركتى در نسل آن جناب قرار داد، به طورى كه در همه عالم هيچ نسلى معادل آن ديده نمى شود، آن هم با آن همه بلاها كه بر سر ذريه آن جناب آوردند و گروه گروه از ايشان را كشتند.
مراد از امر صلوة و نحر بعد از منت گذاردن به اعطاء كوثر



فصل لربك و انحر




از ظاهر سياق و ظاهر اينكه حرف (فاء) بر سر اين جمله در آمده ، استفاده مى شود كه امر به نماز و نحر شتر، كه متفرع بر جمله (انا اعطيناك الكوثر) شده ، از باب شكر نعمت است ، و چنين معنا مى دهد، حال كه ما بر تو منت نهاديم و خير كثيرت داديم اين نعمت بزرگ را با نماز و نحر شكرگزارى كن .
و مراد از (نحر) بنا بر رواياتى كه از طرق شيعه و سنى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و از على (عليه السلام ) رسيده ، و نيز رواياتى كه شيعه از امام صادق و ساير ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت كرده ، دست بلند كردن به طرف گردن در هنگام تكبير گفتن براى نماز است .
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه نماز عيد قربان بخوان ، و شتر هم قربانى كن ، ( چون كلمه نحر به معناى سر بريدن شتر به آن نحو خاص است ، همچنان كه كلمه ذبح به معناى سر بريدن ساير حيوانات است ).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه براى پروردگارت نماز بخوان ، و وقتى سر از ركوع بر مى دارى به طور كامل بايست .
بعضى ديگر معانى ديگرى هم ذكر كرده اند.


ان شانئك هو الابتر




كلمه : (شانى ء) به معناى دشمن خشمگين ، و كلمه (ابتر) به معناى اجاق كور است ، و اين كسى كه چنين زخم زبانى به آن جناب زده بود عاصى بن وائل بوده .
بعضى گفته اند: مراد از ابتر منقطع از خير، و يا منقطع از قوم خويش است ، كه خواننده توجه فرمود اين قول با روايات شان نزول نمى سازد.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه بخارى ابن جرير و حاكم از طريق ابى بشر از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : كوثر آن خيرى است كه خداى تعالى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داد. ابو بشر مى گويد: به سعيد بن جبير گفتم جمعى از مردم معتقدند كه كوثر نام نهرى در بهشت است . سعيد گفت نهرى هم كه در بهشت است يكى از خيرهايى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته .
رواياتى درباره اينكه مراد از (نحر) در (فصلّ لربّك و انحر) بلند كردن دستها در موقع اداء تكبير است
و در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم ، حاكم ، ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب سنن خود، از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرموده وقتى اين سوره بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شد، از جبرئيل پرسيد: اين (نحيره ) كه خداى عزوجل مرا بدان مامور فرموده چيست ؟ گفت : منظور نحيره نيست ، بلكه خداى تعالى مامورت كرده وقتى مى خواهى احرام نماز ببندى دستهايت را بلند كنى ، هم در تكبيره الاحرام و هم در هنگام ركوع رفتن و هم در موقع سر از ركوع برداشتن ، كه اين نماز ما و نماز فرشتگانى است كه در هفت آسمان هستند، و براى هر چيزى زينتى است ، و زينت نماز دست بلند كردن در هر تكبير است .
و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: دست بلند كردن يكى از مظاهر استكانت و التماس است كه خداى تعالى (در مذمت كفار) فرموده : (فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون - براى پروردگار خود نه استكانت دارند و نه تضرع و زارى ).
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان از مقاتل از اصبغ بن نباته از آن جناب نقل كرده ، سپس گفته ثعلبى و واحدى اين روايت را در تفسيرهاى خود آورده اند. و نيز گفته همه عترت طاهره از آن جناب نقل كرده اند، كه معناى نحر بلند نمودن دو دست تا محاذى گودى زير گلو در هنگام نماز است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابى جعفر روايت كرده كه در ذيل آيه (فصل لربك ) گفته است : يعنى نماز بخوان ، و در معناى كلمه (وانحر) گفته : يعنى دستها را در آغاز نماز و هنگام گفتن تكبير افتتاح ، بلند كن .
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه (فصل لربك و انحر) گفته : خداى تعالى به رسول گراميش وحى فرستاد كه وقتى تكبير اول نماز را مى گويى دستها را تا برابر نحرت - گودى زير گلويت - بلند كن ، اين است معناى نحر.
و در مجمع البيان در ذيل آيه از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه در تفسير آيه (فصل لربك و انحر) مى فرمود: اين نحر عبارت است از بلند كردن دستهايت تا برابر صورت .
مؤ لف : آنگاه مى گويد: عبد اللّه بن سنان هم مثل اين حديث را از آن جناب نقل كرده ، و نيز قريب به آن را جميل از آن جناب روايت كرده است
ذكور، كسى كه زخم زبان زد، و نزول سوره كوثر
و در الدر المنثور است كه ابن سعد و ابن عساكر از طريق كلبى از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : بزرگترين فرزند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قاسم ، سپس زينب ، و آنگاه عبد الله ، و پس از او ام كلثوم ، و آنگاه فاطمه و در آخر رقيه بود، قاسم از دنيا رفت و اولين كس از فرزندان آن جناب بود كه در مكه از دنيا رفت ، و بعد از او عبد اللّه از دنيا رفت ، و عاصى بن وائل سهمى گفت : نسل او قطع شد، پس او ابتر و بى عقب است ،
در پاسخش خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه خود عاصى بن وائل ابتر و بدون عقب است .
و در همان كتاب است كه زبير بن بكار و ابن عساكر، از جعفر بن محمد از پدرش روايت كرده اند كه فرمود: قاسم پسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در مكه از دنيا رفت و بعد از دفن جنازه آن جناب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به عاصى بن وائل و پسرش عمرو برخورد، عاصى وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از دور ديد گفت : الان زخم زبانى به او مى زنم ، همين كه آن جناب نزديك شد، گفت : چه خوب شد كه اجاقش كور شد، در پاسخ او اين آيه نازل شد: (ان شانئك هو الابتر).
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه گفت : قريش را رسم چنين بود كه وقتى فرزند ذكور كسى مى مرد مى گفتند: (بتر فلان )، و چون فرزند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت عاصى بن وائل گفت (بتر) يعنى فرزند ذكورش مرد، و اين فرد (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از همه بيشتر بتر شد، (چون هيچ فرزند ذكور برايش نماند).
مؤ لف : و در بعضى از تواريخ آمده كه شماتت كننده وليد بن مغيره بوده . و در بعضى ديگر آمده كه ابو جهل بوده . و در بعضى ديگر آمده كه عقبه بن ابى معيط بوده . و در بعضى آمده كه كعب بن اشرف بوده ، ولى معتبر همان است كه مى گفت عاصى بن وائل بوده است .
مؤ يد آن ، روايتى است كه مرحوم طبرسى آن را در احتجاج از حسن بن على (عليهماالسلام ) نقل كرده كه آن جناب در حديثى كه روى سخنش در آن با عمرو بن العاصى است ، فرموده : و تو در بسترى مشترك متولد شدى (يعنى مادرت هم با عاصى بن وائل هم بستر مى شده و هم با ديگران )، و وقتى متولد شدى عده اى از رجال قريش بر سر تو نزاع كردند، ابو سفيان بن حرب گفت اين پسر از نطفه من است . وليد بن مغيره گفت : از من است . عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده ، و عاصى بن وائل هر يك ادعا كردند كه از من است ، تا آنكه از ميان همه آنان لئيم تر و بى حسب و نسب تر و خبيث تر و ستمكارتر و زناكارترشان عاصى بن وائل زورش ‍ بر سايرين چربيد و تو را به خود ملحق ساخت
و نيز اين تو بودى كه براى بر شمردن افتخاراتت به خطبه ايستادى ، و گفتى اين منم .
كه محمد را زخم زبان مى زنم ، و عاصى بن وائل گفت : محمد مردى ابتر است ، يعنى اولاد ذكورى ندارد، اگر از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو مى شود، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: (ان شانئك هو الابتر) - تا آخر حديث .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (انا اعطيناك الكوثر) آمده كه كوثر نهرى است در بهشت ، كه خدا آن را به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داده ، تا عوض از پسرش ابراهيم باشد.
مؤ لف : اين روايت علاوه بر اينكه مرسل است ، يعنى سندش ذكر نشده ، و علاوه بر اينكه مضمر است ، يعنى تنها در آن آمده كه : (فرمود) و روشن نكرده كه كدام يك از ائمه فرموده ، با ساير روايات معارض است ، و تفسير كوثر به نهرى در بهشت منافات ندارد كه كوثر به معناى خير كثير باشد، چون همانطور كه در خبر ابن جبير گذشت نهر بهشتى هم مصداقى از خير كثير است .


منبع: تفسیرالمیزان