چندنکته درباره قرآن

چگونگى نظم و ترتيب سوره ها
سوره هاى قرآن به روال ترتيب نزول نبوده بلكه آياتى هم كه در يك سوره جا داده شده نيز به ترتيب نزول نيست (27) چه آن سوره هائى كه به يك باره نازل گشته ، مثل سوره 7 انعام چنان كه در مجمع البيان و بسيارى از كتابها، مفصل نوشته شده ، و چه سوره هائى كه تمامش در يك نوبت نازل نشده بلكه در چند نوبت و به مناسبت هاى گوناگون فرود آمده و بعدا مجموعه آنها بصورت يك سوره درآمده . علاوه بر اينها از دلائلى كه خداوند به دلم افكنده بر اثبات اين كه ترتيب آيات در سوره هاى قرآن به دستور پيغمبر (ص ) بوده اين است كه : با آن كه بعضى سوره ها مانند سوره 7 انعام همه اش در يك نوبت نازل گرديده و با اين كه بيشتر آياتى كه در يك سوره آورده شده بطور پراكنده فرو فرستاده شده ، و اختلافى نيست كه برخى آيات از جهت نزول بر بعضى ديگر پيشى دارند(28) و ظاهرا ترتيب سوره ها از آيات به ترتيب نزولشان صورت نگرفته با اين حال به گونه اى تركيب يافته كه ميان آيات پشت سرهم نهاده شده در هر يك از سوره ها كمال بلاغت و فصاحت رعايت گرديده تا به آن حد كه خداوند متعال بندگان خود را به مبارزه با آن طلبيده و فرمود: ده سوره يا يك سوره از قرآن را بياوريد و با صراحت هشدار داده است :


لئن اجتعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذاالقران لاياتون بمثله و لو كان بعضه لبعض ظهيرا
(29)


بشر؛ كى و كجا قادر است جملات پراكنده اى را كه در مدت بيست و اندى سال در مورد احاك گوناكون نازل گردديده به آن سر حد اعجاز برساند كه انس و جن از هم آوردى آن ناتوان باشند؟!و انگشت عجز و حيرت به دندان بگزند، با اين حال آيا كسى مى تواند بگويد ترتيب و آراستگى معجزآساى آنها در سوره ها به فرمان خدا و پيامبرش نبوده . پس اى خردمندان بيدار باشيد و توجه داشته باشيد:


افلا يتدبرون القران ولوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.
(30)



قرآن را صحابه جمع نكرده اند


گذشته از همه اينها اگر كار جمع آورى و ترتيب سوره هاى قرآن در زمان پيغمبر صورت نگرفته باشد و چنانچه عده بسيار اندكى بدون دقت و رسيدن به كنه مطلب پنداشته اند بعد از در گذشت آن جناب صحابه آن را بر اساس نظر خود مرتب كرده باشند، ديگر فرموده خداوند: (فاتوابسور) (بعشرسور)(31) و مانند اين دو آيه مفهومى ندارد.سيوطى در اتقان ، فصل نخست از نوع هيجدهم گويد: اجماع و روايات مترادف بر اين دلالت دارند كه ترتيب نزول است و ترديدى در آن نيست و بسيارى از علماء آن را در آثار خود آورده اند از جمله زركشى در البرهان ادعاى اجماع كرده و ابوجعفر ابن الزبير در كتاب مناسبات خود چنين گفته است : ترتيب آيات و سوره هاى قرآن به توقيف و آگاهى خود پيغمبر و فرمان او انجام شد و در اين مورد بين مسلمين خلافى نيست .(32)

پيوند آيات به يكديگر


اگر بسيارى اوقات در كتب تفسير و شرحها آوائى پرده گوشت را مى كوبد كه اين آيه به فلان آيه پيوسته است و آن آيه به اين آيه مثلا طبرسى در مجمع البيان (33) فرموده خداوند در سوره نساء (و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى ) كه آيه سوم مى باشد متصل به آيه 127 همين سوره (و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيه ن )(34) مقصودشان اين است كه آيات قرآن از حيث مفهوم بعضى به بعض ‍ ديگر پيوسته اند، و آن بخاطر آن است كه بعضى آيات قرآن روشنگر مراد بعضى آيات ديگر است مانند مبين براى مجمل (35) و مانند مقيد براى مطلق (36) و مثل خاص براى عام (37)
اميرالمومنين على (ع ) فرموده است : كتاب خدا است كه شما را به حق بينا و گويا و شنوا مى كند، و بعضى از آيات آن بوسيله بعض ديگر گويا، و برخى هم بر برخى ديگر گواه براى تفسير بعضى از آيات قرآن بايد از معانى و مضامين ديگر استفاده كرد و شاهد آورد و با احكام الهى اختلاف نداشته و پيرو خود را نيز از راه خدا جدانگرداند و او را به گمراهى نكشاند
(38)
مقصود از فرموده آن حضرت بعضى از آيات آن شاهد بعضى ديگرند اين است كه پاره اى از آن براستى و درستى بعضى ديگر گواهى مى دهد: بر خلاف آن نمى باشد چنان كه خداوند فرموده :


افلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لو جدوا فيه اختلافا كثيرا
(39)


همچنين خداوند فرموده :


ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق و ا الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد.
(40)


منصور مفسرين از اتصال آيات اين نيست كه آنها لفظا به يكديگر متصل اند، چون از مطالب گذشته دانستى كه آيات در دوران پيامبر به دستور آن حضرت تنظيم شده و همه دانشمندان اهل تحقيق اين نظريه را تاييد كرده اند.

گذرى بر زندگى حضرت امام حسن مجتبى (ع )

بسم رب
ويژگيهاى زندگى امام حسن (ع )
بعد از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) رسيد. مادر امام حسن (عليه السلام ) حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان ، دختر پيامبر اسلام ، سيّد رسولان ، حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، كُنيه او ((ابومحمّد)) مى باشد.
او در شب نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرى
(135) در مدينه چشم به اين جهان گشود، مادرش حضرت فاطمه - سلام اللّه عَلَيها - روز هفتم تولدش اورا در پارچه حرير بهشتى - كه جبرئيل آن را براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده بود - پيچيد و نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را ((حسن )) ناميد و گوسفندى براى او قربانى كرد، اين مطلب را جمعى ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند.
امام حسن ( عليه السلام )ازنظراخلاق وروش وسيادت ،شبيه ترين مردم به رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، اين موضوع را جماعتى از انس بن مالك نقل كرده اند كه او گفت :
((لَمْ يَكُنْ اَحَدٌ اَشْبَهُ بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي )).((هيچ كس نبود كه مانند حسن (عليه السلام ) به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شباهت داشته باشد)).
روايت شده : حضرت فاطمه - سلام اللّه عَلَيها - حسن و حسين (عليهماالسلام ) را به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد آن هنگام كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بستر بيمارى و رحلت بود، عرض كرد:
((اى رسول خدا! اين دو نفر، فرزندان تو هستند، پس چيزى را از طريق ارث به آنان برسان )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((اَمَّاالْحَسنُ فَاِنَّ لَهُ هَيْبَتِى وَسَوْدَدِى وَاَمَّا الْحُسَيْنُ فَاِنَّ لَهُ جُودى وَشُجاعَتِى )).((اما حسن (عليه السلام ) پس براى اوست وقار و شكوه و بزرگوارى من ، و اما حسين (عليه السلام ) پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من )).وصيت امام على (ع ) به امام حسن (ع )
امام حسن (عليه السلام ) وصىّ پدرش اميرمؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پدرش بود و على (عليه السلام ) به او وصيّت كرد كه در آنچه وقف كرده و صدقه قرارداده نظارت كند و براى اين موضوع ، ((عهدنامه اى )) نوشت كه مشهور است .
و وصيت او به امام حسن (عليه السلام ) بيانگر نشانه ها و اركان دين و چشمه هاى حكمت و برنامه هاى اخلاقى است و بيشتر دانشمندان بزرگ ، اين وصيّت را نقل كرده اند و بسيارى از فقها و انديشمندان در جهت دين و دنياى خود از دستورهاى آن وصيّت ، بهره مند شده اند.
(136)

ادامه نوشته

میلاد کریم اهل بیت

بسم رب المجتبی

موكب باد صبا بگذشت از طرف چمن
تا چمن را پرنيانِ سبز پوشاند به تن
سبزه اندر سبزه بينى ، ارغوان در ارغوان
لاله اندر لاله بينى ، ياسمن در ياسمن
ساحت بستان ز فرّ سبزه شد باغ بهشت
دامن صحرا ز بوى نافه شد رشك ختن
نقش گل را آن چنان آراست نقّاش بهار
كز شگفتى ماندت انگشت حيرت در دهن
وه چه خوش بشكفته در گلزار زهرا نوگلى
كز طراوت گشته رويش رشك گلهاى چمن
ديده از نور جمالش روشنى يابد چو دل
بلبل از شوق وصالش در چمن نالد چو من
بلبل آن جا هر سپيده دم سرايد نغمه اى
در ثناى خسرو خوبان ، امام ممتَحن
از حريم فاطمه در نيمه ماه صيام
چهره ماه حسن تابيده با وجه حسن
ميوه بستان زهراء نور چشم مصطفى
پاره قلب علىّ بن ابى طالب ، حسن
در محيط علم و دانش آفتابى تابناك
بر سپهر حلم و بخشش كوكبى پرتو فكن
پرچم صلح و صفا افراشت سبط مصطفى
تا براندازد لواى كفر و آشوب و فتن

15رمضان ،سالروزمیلاد مولای مسلمانان وکریمان بارگاه احدیت برتمام عاشقان حق مبارکباد

تفسیر سوره فلق

بسم رب المتقین


بسم الله الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الفلق
(1) من شر ما خلق (2) و من شر غاسق اذا وقب (3) و من شر النفاثات فى العقد (4) و من شر حاسد اذا حسد (5)


ترجمه آيات
به نام الله كه بخشنده به همه و مهربان به خواص از بندگان است . بگو پناه مى برم به پروردگار صبحدم (1).
از شر هر چه كه او خلق كرده و داراى شر است (2).
و از شر شب وقتى كه با ظلمتش فرا مى رسد (3).
و از شر زنان جادوگر كه به گره ها مى دمند و افسون مى كنند (4).
و از شر حسودى كه بخواهد زهر حسد خود را بريزد (و عليه من دست بكار توطئه شود) (5).
بيان آيات
در اين سوره به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه از هر شر و از خصوص بعضى شرور به او پناه ببرد، و اين سوره به طورى كه از روايات وارده در شان نزولش بر مى آيد در مدينه نازل شده است .
معنى (فلق ) در (قل اعوذ برب الفلق ) و مفاد (و من شر ما خلق )  


قل اعوذ برب الفلق



مصدر
(عوذ) كه كلمه (اعوذ) متكلم وحده از مضارع آن است ، به معناى حفظ كردن خويش و پرهيز دادن از شر از راه پناه بردن به كسى است كه مى تواند آن شر را دفع كند، و كلمه (فلق ) - به فتحه اول و سكون دوم - به معناى شكافتن و جدا كردن است ، و اين كلمه در صورتى كه با دو فتحه باشد صفت مشبهه اى به معناى مفعول خواهد بود، نظير (قصص ) به دو فتحه (چون قصص به كسره اول و فتحه دوم جمع قصه است )، كه به معناى مقصوص يعنى حكايت شده ، و يا نقل شده است ، و غالبا اين كلمه بر هنگام صبح اطلاق مى شود، و فلق يعنى آن لحظه اى كه نور گريبان ظلمت را مى شكافد و سر بر مى آورد.
و بنا بر اين ، معناى آيه چنين مى شود: بگو من پناه مى برم به پروردگار صبح ، پروردگارى كه آن را فلق مى كند و مى شكافد، و مناسب اين تعبير با مساله پناه بردن از شر، كه خود ساتر خير و مانع آن است ، بر كسى پوشيده نيست .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه
(فلق ) هر چيزى است كه از كتم عدم به وسيله خلقت سر بر آورد، براى اينكه خلقت و ايجاد در حقيقت شكافتن عدم ، و بيرون آوردن موجود به عالم وجود است ، در نتيجه رب فلق مساوى با رب مخلوق است .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه
(فلق ) نام چاهى است در جهنم .
مؤ يد اين قول بعضى از رواياتى است كه در تفسير اين سوره وارد شده .


من شر ما خلق



يعنى از شر هر مخلوقى ، چه انسان و چه جن و چه حيوانات و چه هر مخلوق ديگرى كه شرى همراه خود دارد، پس ، از عبارت
(ما خلق ) نبايد تو هم كرد كه تمامى مخلوقات شرند و يا شرى با خود دارند، زيرا مطلق آمدن اين عبارت دليل بر استغراق و كليت نيست .


و من شر غاسق اذا وقب



در صحاح مى گويد: كلمه
(غسق ) به معناى اولين مرحله از ظلمت شب است ، وقتى گفته مى شود (قد غسق الليل ) معنايش اين است كه تاريكى شب فرا رسيد، و عاسق شب ، آن ساعتى است كه شفق سمت مغرب ناپديد شود.
و كلمه
(وقوب ) كه مصدر فعل ماضى (وقب ) است ، به معناى داخل شدن است .
در نتيجه معناى آيه اين مى شود: و از شر شب وقتى كه با ظلمتش داخل مى شود. و اگر در آيه شريفه شر را به شب نسبت داده ، به خاطر اين بوده كه شب با تاريكيش شرير را در رساندن شر كمك مى كند، و به همين جهت مى بينيم شرورى كه در شب واقع مى شود بيشتر از شرور واقع در روز است . علاوه بر اين ، انسان كه مورد حمله شرور است ، در شب ناتوان تر از روز است .
ولى بعضى گفته اند: مراد از كلمه
(غاسق ) خصوص شب نيست ، بلكه هر شرى است كه به آدمى هجوم بياورد، هر چه مى خواهد باشد.ذكر خصوص شر شبانگاه ، شر ساحران و شر حاسد بعد از ذكر (من شر ما خلق  )از باب اهتمام به اين سه شرط است
در آيه اول مطلق شر را ذكر كرد، و در آيه دوم خصوص (شر غاسق ) را ياد آور شد، و اين خود از باب ذكر خاص بعد از عام است ، تا اهتمام بيشتر نسبت به خاص را برساند، و در اين سوره بعد از ذكر شر عام ، به خصوص سه شر اهتمام شده است : يكى شر شب وقتى داخل مى شود. و دوم شر ساحران . و سوم شر حاسد، كه مشغول توطئه مى گردد. و اهتمام بيشتر نسبت به اين سه نوع شر بخاطر اين است كه انسان از اين سه شر غافل است ، يعنى اين سه نوع شر در حال غفلت آدمى حمله مى آورند.


و من شر النفاثات فى العقد



يعنى و از شر زنان جادوگر ساحر، كه در عقده ها و گره ها عليه مسحور مى دمند، و به اين وسيله مسحور را جادو مى كنند. و اگر از ميان جادوگران ، خصوص زنان را نام برد، براى اين بود كه سحر و جادوگرى در بين زنان بيشتر است تا مردان ، و از اين آيه استفاده مى شود كه قرآن كريم تاثير سحر را فى الجمله تصديق دارد، و نظير اين آيه در تصديق سحر آيه زير است كه در داستان هاروت و ماروت مى فرمايد:
(فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله )، و نيز نظير آن ، آيه اى است كه سخن از ساحران فرعون دارد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: آيه مورد بحث نظرى به سحر ندارد، بلكه مرادش از دمندگان در گره ها، آن زنانى است كه با تسويلات خود تصميم هاى شوهران را از ايشان مى گيرند و راى شوهران را متمايل به آن جانبى مى كنند كه خودشان صلاح مى دانند و دوست دارند، پس مراد از كلمه عقد - كه جمع
(عقده ) است - راى ، و مراد از (نفث در عقد) به طور كنايه سست كردن تصميم شوهر است . ولى اين معنايى به دور از ذهن است .


و من شر حاسد اذا حسد



يعنى از شر حسود وقتى كه مبتلا به حسد گشته و مشغول اعمال حسد درونى خود شود و عليه محسود دست بكار گردد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه شامل چشم زدن اشخاص شور چشم نيز مى شود، چون چشم زدن هم ناشى از نوعى حسد درونى مى گردد، شخص حسود وقتى چيزى را ببيند كه در نظرش بسيار شگفت آور و بسيار زيبا باشد حسدش تحريك شده ، با همان نگاه ، زهر خود را مى ريزد.
بحث روايتى  
چند روايت حاكى از نزول (معوذتين ) بعد از بيمار شدن پيامير (صلى الله عليه  وآله ) بر اثر سحر يك يهودى
در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت : مردى يهودى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را جادو كرد، و در نتيجه آن حضرت بيمار شد، جبرئيل بر او نازل گشته دو سوره معوذتين را آورد و گفت : مردى يهودى تو را سحر كرده و سحر مذكور در فلان چاه است ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) را فرستاد آن سحر را آوردند، دستور داد گره هاى آن را باز نموده ، براى هر گره يك آيه بخواند، على (عليه السلام ) هر گرهى را باز مى كرد يك آيه را مى خواند، به محضى كه گرهها باز و اين دو سوره تمام شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) برخاست ، گويا پاى بندى از پايش باز شده باشد.
مؤ لف : و از كتاب
(طب الائمه ) نقل شده كه به سند خود از محمد بن سنان از مفضل از امام صادق (عليه السلام ) نظير اين معنا را روايت كرده . و در اين معنا روايات بسيارى از طرق اهل سنت با مختصر اختلافى وارد شده ، و در بسيارى از آنها آمده كه زبير و عمار را هم با على (عليه السلام ) فرستاد، و در آن كتاب رواياتى ديگر نيز از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده .
و به اين دسته روايات اشكالى كرده اند، و آن اين است كه اين روايات با مصونيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) از تاثير سحر نمى سازد، و چگونه سحر ساحران در آن جناب موثر مى شده با اينكه قرآن كريم مسحور شدن آن جناب را انكار نموده ، فرموده :
(و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا). ليكن اين اشكال وارد نيست ، براى اينكه منظور مشركين از اينكه آنجناب را مسحور بخوانند، اين بوده كه آن جناب بى عقل و ديوانه است ، آيه شريفه هم اين معنا را رد مى كند، و اما تاثير سحر در اينكه مرضى در بدن آن جناب پديد آيد، و يا اثر ديگرى نظير آن را داشته باشد، هيچ دليلى بر مصونيت آن جناب از چنين تاثيرى در دست نيست .
و در مجمع البيان است كه : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه بسيار مى شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حسن و حسين را با اين دو سوره تعويذ مى كرد.
و نيز در همان كتاب از عقبه بن عامر روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آياتى بر من نازل شده كه نظيرش نازل نشده ، و آن دو سوره
(قل اعوذ) است ، اين حديث را در صحيح آورده .
مؤ لف : در الدر المنثور اين حديث را به ترمذى و نسائى و غير آن دو نيز نسبت داده ، و نيز روايتى در اين معنا از كتاب
(اوسط) طبرانى از ابن مسعود نقل كرده .
و بعيد نيست كه مراد آن جناب از نازل نشدن مثل اين دو سوره اين باشد كه تنها اين دو سوره در مورد عوذه و حرز نازل شده ، و هيچ سوره اى ديگر اين خاصيت را ندارد.
نظر ابن مسعود دائر بر اينكه (معوذتين ) جزء قرآن نيست ، رد اين نظر و  بيان اينكه تواتر قطعى بر اينكه اين دو سوره جزء قرآنند وجود دارد
و در الدر المنثور است كه احمد، بزار، طبرانى ، و ابن مردويه از طرق صحيح از ابن عباس و ابن مسعود روايت كرده اند كه ابن مسعود دو سوره (قل اعوذ) را از قرآن ها پاك مى كرد و مى تراشيد،
و مى گفت : قرآن را به چيزى كه جز و قرآن نيست مخلوط مكنيد، اين دو سوره جز و قرآن نيست ، بلكه تنها به اين منظور نازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود را به آن دو حرز كند. و ابن مسعود هيچ وقت اين دو سوره را به عنوان قرآن نمى خواند.
مؤ لف : سيوطى بعد از نقل اين حديث مى گويد: بزار گفته احدى از صحابه ابن مسعود را در اين سخن پيروى نكردند، و چگونه مى توانستند پيروى كنند، با اينكه به طرق صحيح از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه در نماز اين دو سوره را مى خواند، و علاوه بر اين در قرآن كريم ثبت شده است .
و در تفسير قمى به سند خود از ابو بكر حضرمى روايت كرده كه گفت : خدمت ابى جعفر (عليه السلام ) عرضه داشتم : ابن مسعود چرا دو سوره
(قل اعوذ) را از قرآن پاك مى كرده ؟ فرمود: پدرم در اين باره مى فرمود: اين كار را به راى خود مى كرده و گر نه آن دو از قرآن است .
مؤ لف : و در اين معنا روايات بسيارى از طرق شيعه و سنى رسيده ، علاوه بر اين ، جزو بودن اين دو سوره براى قرآن ، مورد تواتر قطعى تمامى كسانى است كه متدين به دين اسلامند، و لذا مى بينيم در پاسخ بعضى از منكرين اعجاز قرآن كه گفته اند: اگر قرآن معجزه بود نبايد در جزئيت اين دو سوره براى قرآن اختلاف شود، گفته اند تواتر قطعى هست بر اينكه اين دو سوره جزو قرآن است ، و اين تواتر كافى است در اينكه به اختلاف مذكور اعتنايى نشود، علاوه بر اين آنها هم كه گفته اند: اين دو سوره جزو قرآن نيست ، نگفته اند كه ساخته خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، و از ناحيه خداى تعالى نازل نشده ، و نيز نگفته اند كه مشتمل بر اعجاز در بلاغت نيست ، بلكه تنها گفته اند جزو قرآن نيست ، كه آن هم گفتيم قابل اعتناء نيست ، چون تواتر عليه آن قائم است .
چند روايت درباره مراد از (قلق ) و درباره آثار حسد 
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابو هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: (فلق ) نام چاهى رو پوشيده است در جهنم .
مؤ لف : در معناى اين روايت روايات بسيارى ديگر هست كه در بعضى از آنها آمده : فلق نام درى است در جهنم كه وقتى باز شود جهنم افروخته گردد، اين روايت را عقبه بن عامر نقل كرده . و در بعضى از آنها آمده چاهى است در دوزخ كه وقتى بخواهند دوزخ را شعله ور سازند از آنجا شعله ور مى كنند، ناقل اين روايت عمرو بن عنبسه است . و از اين قبيل رواياتى ديگر.
و در مجمع البيان مى گويد بعضى ها گفته اند: فلق چاهى در جهنم است كه اهل جهنم از شدت حرارت آن به دنبال پناهگاهى مى گردند، ناقل اين حديث سدى است . و ابو حمزه ثمالى و على بن ابراهيم هم آن را در تفسير خود آورده اند.
و در تفسير قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرموده : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فقر با كفر فاصله چندانى ندارد، و حسد آن قدر موثر است كه گويى مى خواهد از قضا و قدر الهى هم جلو بزند.
مؤ لف : اين روايت به همين عبارت از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) نقل شده .
و در كتاب عيون به سند خود از سلطى از حضرت رضا از پدر بزرگوارش ، و آن جناب از آباى گرامش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه فرمود: نزديك است كه حسد از قضا و قدر الهى سبقت بگيرد. (اين تعبير كنايه است از شدت تاثير حسد، نه اينكه مى تواند سبقت بگيرد، چون تاثير حسد هم خود از قضاء و قدر الهى است ).
و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: حسد حسنات آدمى را مى خورد، آنچنان كه آتش هيزم را. (لطفى كه در اين تشبيه بكار رفته از نظر خواننده مخفى نماند).

تفسیر سوره ناس

بسم رب

 



بسم الله الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الناس
(1) ملك الناس (2) اله الناس (3) من شر الوسواس الخناس (4) الذى يوسوس فى صدور الناس (5) من الجنه و الناس (6)


ترجمه آيات
به نام الله كه بخشنده به همه و مهربان به خواص است . بگو پناه مى برم به پروردگار مردم (1).
فرمانرواى مردم (2).
معبود مردم (3).
از شر وسوسه گر نهانى (4).
كه در دل مردم وسوسه مى كند (5).
چه آنها كه از جنس جن هستند و چه آنها كه از جنس انسانند (6)
بيان آيات
در اين سوره رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه از شر وسواس خناس ، به خدا پناه ببرد، و به طورى كه از روايات وارده در شاءن نزول آن استفاده مى شود اين سوره در مدينه نازل شده ، بلكه از آن روايات بر مى آيد كه اين سوره و سوره قبليش هر دو با هم نازل شده اند.
شرحى در مورد اينكه خداى تعالى از سه جهت (ربّ الناس )، (ملك النّاس )  و(اله النّاس ) بودن ملجاء و معاذ است


قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس



طبع آدمى چنين است كه وقتى شرى به او متوجه مى شود و جان او را تهديد مى كند، و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند به كسى پناهنده مى شود كه نيروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر كفايت كند، و انسان در اينگونه موارد به يكى از سه پناه ، پناهنده مى شود: يا به ربى پناه مى برد كه مدبر امر او و مربى او است ، و در تمامى حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع مى كند، در اين هنگام هم كه چنين شرى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مى كند به وى پناهنده مى شود تا آن شر را دفع كرده بقايش را تضمين كند، و از ميان آن سه پناهگاه ، اين يكى سببى است فى نفسه تام در سببيت .
دومين پناه ، كسى است كه داراى سلطنت و قوتى كافى باشد، و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع كند، نظير پادشاهان (و امثال ايشان )، اين سبب هم سببى است مستقل و تام در سببيت .
در اين ميان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى كه معبود واقعى باشد، چون لازمه معبوديت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد، اين است كه بنده خود را براى خود خالص سازد، يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش جز به او مراجعه ننمايد، جز آنچه او اراده مى كند اراده نكند، و جز آنچه او مى خواهد عمل نكند.
و خداى سبحان رب مردم ، و ملك آنان ، و اله ايشان است ، همچنان كه در كلام خويش اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده :
(ذلكم الله ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون ) و در آيه زير به علت ربوبيت و الوهيت خود اشاره نموده ، مى فرمايد (رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا)، و در اين آيه اى كه از نظرت مى گذرد به علت مالكيت خود اشاره نموده مى فرمايد: (له ملك السموات و الارض و الى الله ترجع الامور)، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند به ربى پناهنده شود،
الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نيست ، و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، الله سبحانه ، پادشاه حقيقى عالم است ، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است . و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است .
و بنابر اين جمله
(قل اعوذ برب الناس )، دستورى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )،به اينكه به خدا پناه ببرد، از اين جهت كه خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است ، و نيز خداى تعالى ملك و اله همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است .
از آنچه گذشت روشن شد كه :
اولا: چرا در ميان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت :
(ربوبيت ) و (مالكيت ) و (الوهيت ) را نام برد؟ و نيز چرا اين سه صفت را به اين ترتيب ذكر كرد، اول ربوبيت ، بعد مالكيت ، و در آخر الوهيت ؟ و گفتيم ربوبيت نزديك ترين صفات خدا به انسان است و ولايت در آن اخص است ، زيرا عنايتى كه خداى تعالى در تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است . علاوه بر اين اصولا ولايت ، امرى خصوصى است مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مى كند. و ملك دورتر از ربوبيت و ولايت آن است ، همچنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد كارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مى كند، تازه باز دستش به خود شاه نمى رسد، و ولايت هم در اين مرحله عمومى تر است ، همچنان كه مى بينيم پادشاه تمام ملت را زير پر و بال خود مى گيرد، واله مرحله اى است كه در آن بنده عابد ديگر در حوائجش به معبود مراجعه نمى كند، و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است ، نه طبيعت مادى ، به همين جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبيت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مى گويد، و در آخر عالى ترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را بياد مى آورد، مى فرمايد: (قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس ).
و ثانيا: روشن گرديد كه چرا جمله هاى
(رب الناس ) (ملك الناس )، (اله الناس ) را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است ، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است ، بدين جهت كه رب است ، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه ملك است ، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است ، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است ، و نظير اين وجه در دو جمله (الله احد الله الصمد) گذشت .
و نيز با اين بيان روشن گرديد كه چرا
(كلمه ) ناس سه بار تكرار شد، با اينكه مى توانست بفرمايد: (قل اعوذ برب الناس و الههم و ملكهم ) چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اينكه اين سه صفت هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اينكه پناهنده احتياج داشته باشد به اينكه آن دو جمله ديگر را كه مشتمل بر دو صفت ديگر است به زبان آورد، همچنان كه در صريح قرآن فرموده : خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد، اين بود توجيهات ما در باره آيات اين سوره ، ولى مفسرين در توجيه هر يك از سوالهاى بالا وجوهى ذكر كرده اند كه دردى را دوا نمى كند.مراد از (وسواس خنّاس ) و اينكه فرمود: (من الجنّة و النّاس ) 


من شر الوسواس الخناس



در مجمع البيان ، آمده كه كلمه
(وسواس ) به معناى حديث نفس است ، به نحوى كه گويى صدايى آهسته است كه بگوش مى رسد، و بنا به گفته وى كلمه (وسواس ) مانند كلمه (وسوسه ) مصدر خواهد بود، و ديگران آن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانسته اند، چون قاعده اقتضا مى كرد (واو) اول اين كلمه به كسره خوانده شود، همچ نان كه حرف اول مصدر ساير افعال چهار حرفى به كسره خوانده مى شود، مثلا مى گويند: (دحرج ، يدحرج ، دحراجا و زلزل ، يزلزل زلزالا) و به هر حال ظاهر اين آيه - همانطور كه ديگران نيز استظهار كرده اند - اين است كه : مراد از اين مصدر معناى وصفى است ، كه مانند جمله (زيد عدل - زيد عدالت است ) به منظور مبالغه به صيغه مصدر تعبير شده است .
و از بعضى نقل شده كه اصلا كلمه مورد بحث را صفت دانسته اند، نه مصدر.
و كلمه
(خناس ) صيغه مبالغه از مصدر (خنوس ) است كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است .
بعضى گفته اند: شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه به طور مداوم آدمى را وسوسه مى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همينكه انسان از ياد خدا غافل مى شود، جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.


الذى يوسوس فى صدور الناس



اين جمله صفت
(وسواس خناس ) است ، و مراد از (صدور ناس ) محل وسوسه شيطان است ، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع ، به قلب آدمى نسبت داده مى شود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده : (و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).


من الجنه و الناس



اين جمله بيان
(وسواس خناس ) است ، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف ، خود شيطانى شده و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده : (شياطين الانس و الجن ).
و اما اينكه بعضى گفته اند كه كلمه
(ناس ) هم بر جماعتى از انسانها اطلاق مى شود و هم بر جماعتى از جن ، و جمله (من الجنه و الناس ) بيانگر اين معناى اعم است سخنى است بى دليل كه نبايد بدان اعتناء نمود.
همچنين به اين سخن كه بعضى گفته اند كه : كلمه
(و الناس ) عطف است بر كلمه (وسواس )، و معناى عبارت اين است كه : پناه مى برم به خدا از شر وسواس خناس كه از طائفه جن هستند، و از شر مردم . چون اين معنايى است كه همه مى دانند از فهم بدور است .بحث روايتى  
(رواياتى درباره شاءن نزول ، مراد از (وسواس ) و وساوس و تسويلات آن  )صفحه
در مجمع البيان است كه ابو خديجه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه آن جناب بيمار بود، پس آن جناب را با دو سوره (قل اعوذ) و سوره (قل هو الله احد) افسون نموده ، سپس گفت : (بسم الله ارقيك و الله يشفيك من كل داء يوذيك خذها فلتهنيك - من تو را به نام خدا افسون مى كنم ، و خدا تو را از هر دردى كه آزارت دهد شفا مى دهد، بگير اين را كه گوارايت باد) پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : (بسم الله الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الناس ....
مؤ لف : بعضى از رواياتى كه در شاءن نزول اين سوره وارد شده در بحث روايتى گذشته گذشت .
و باز در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت ، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش ‍ را مى خورد، اين است معناى وسواس خناس .
و در همان كتاب آمده كه عياشى به سند خود از ابان بن تغلب ، از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : هيچ مومنى نيست مگر آنكه براى قلبش در سينه اش دو گوش هست ، از يك گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد، و از گوش ديگرش وسواس خناس بر او مى خواند، خداى تعالى به وسيله فرشته او را تاءييد مى كند، و اين همان است كه فرموده :
(و ايدهم بروح منه - ايشان را به روحى از ناحيه خود تاءييد مى كند).
و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه
(و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم )، نازل شد ابليس به بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را كوه ثوير مى نامند. و به بلندترين آوازش ‍ عفريت هاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسيدند اى بزرگ ما مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى ؟ گفت : اين آيه نازل شده ، كداميك از شما است كه اثر آن را خنثى سازد، عفريتى از شيطانها برخاست و گفت : من از اين راه آن را خنثى مى كنم . شيطان گفت : نه ، اين كار از تو بر نمى آيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت ، و مثل آن پاسخ را شنيد.
وسواس خناس گفت : اين كار را به من واگذار، پرسيد از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت : به آنان وعده مى دهم ، آرزومندشان مى كنم تا مرتكب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مى برم . شيطان گفت : آرى تو، به درد اين كار مى خورى ، و او را موكل بر اين ماموريت كرد، تا روز قيامت .

منبع: ترجمه تفسیر المیزان جلد۲۰-علامه طباطبایی

چرا مى گوئيم قرآن تحريف نشده

بسم رب المومنین


تو اى خواننده گرامى بايد توجه كنى كه قطعا سخن درست محكم و استوارى كه به دلائل قطعى از عقلى و نقلى مسلم و روشن شده اين عقيده است كه هر آن چه از قرآن كريم در دسترس مردم هست تمامش چيزهائى است كه خداوند بلند مرتبه بر پيامبرش آخرين برانگيختگان ، حضرت محمد بن عبدالله (ص ) فرو فرستاده ، و هيچگونه كم و زيادى در آن نشده و دليل اين عقيده اين است كه :
1- اندازه سوره هاى قرآن كه يكصد و چهارده تاست بدون ترديد از دوران خود رسول خدا (ص ) تا كنون تغيير نيافته است .
2- ترتيب و در جاى خود قرار دادن آيات و سوره ها، به دستور شارع مقدس بوده كه كسى حق چون و چرا در آن را ندارد، و يقينا به دستور پيامبر (ص ) بوده و همانگونه كه جبرئيل امين وحى خدا به فرمان پروردگارش به او خبر داده ، تنظيم گرديده است .
3- در زمان زندگى پيامبر خدا پيش از آن كه جهان فانى را بدرود گويد مردم سوره ها را با نامهاى ويژه شان مى شناختند.
4- سرح ريزى حروف و علائم ، و صورت سازى خطوط در قرآن مجيد طبق همان طرحى است كه از نوشته هاى نويسندگان وحى در دوره پيامبر نمونه بردارى شده است .
5- علت آن كه در آغاز نهمين سوره قرآن برائت آية بسم الله الرحمن الرحيم نوشته نشده ، آن است كه : چنانكه با يكصد و سيزده سوره ديگر غير آن يكباره نازل شده با اين سوره نازل نگرديده است .
6- بسم الله الرحمن الرحيم جزء هر سوره است همانگونه كه جزء آيه اى از سوره 27 نمل مى باشد
(13)
7- اخبار و آثارى كه گوياى آن است كه عده زيادى از ياران پيغمبر در دوران آن حضرت يا بعد از درگذشت آن بزرگوار قرآن را گرد آورده اند مانند آن كه گويند: در دوره خلافت ابوبكر آيات پراكنده قرآن جمع آورى شده مقصود آن نيست كه آنان آيات را در سوره ها مرتب نمودند.در مورد ترتيب سوره ها نيز بزودى به تحقيق خواهيم پرداخت . همه اين مطالب را كه ياد آور شديم عقيده اهل تحقيق از دانشمندان پيرو ائمه اطهار است كه بهشت خداجايگاهشان باد و جز آنان برخى از علماء اهل تسنن نيز به آن معتقد مى باشند و هر كه عقيده اى بر خلاف آن را برگزيده بدون بصيرت بوده و سخن بيهوده اى گفته و به كوره راهى گام نهاده است . لازم به تذكر است اگر مى خواستم در هر يك از عناوين فوق همه دلائل آن را مفصلا يادآورى نمائيم و بطلان گفته مخالف را بياوريم نوشته ما به درازا مى كشيد، و سخن روياروى ما پراكنده مى گشت و گرفتارى ما افزون مى گشت ، بدين جهت مختصرى از دلايل هر يك از آن عناوين را مى آوريم و به خواست خدا براى آن كه در قفسه سينه دلى سالم دارد بسنده خواهد بود.
ترتيب آيات و سوره ها توقيفى است

1- هر آن چه از پيامبر گرامى (ص ) رسيده از اخبار متواتره در فضائل سوره ها بنامهايشان بلكه در فضيلت پاره اى از آيات قرآن ، در نهادن هر آيه اى را در جايگاه ويژه اى به فرمان امين وحى جبرئيل بوده است .
2- اين كه بعضى سوره ها به برخى از حروف مقطعه آغاز گرديده و بعضى نه ، مثلا: سوره 2 بقره به الم . سوره 10 يونس به الر. سوره 13 الرعد بع المر. سوره 7 اعراف به المص . سوره 19 مريم به كهيعص . سوره 26 الشعرا به طسم . سوره 27 النمل به طس . سوره 40 المومن به حم . سوره 42 شورى به حمعسق . همچنين در چند سوره ديگر.
(14)
3- اين كه برخى سوره هاى ديگر با حروف مقطعه آغاز نگشته .
4- اين كه سوره (9) برائت به بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نگرديده .
5- اين كه خداوند متعال فرموده
(سورة انزلنا و فرضناها)(15)
6- در سوره بقره 2 آيه 22 فرموده است :


و ان كنتم فى ريب مما انزلنا على عبدنا فتوا بسورة من مثله وادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين (16)


7- در سوره 10 يونس آيه 38 فرموده :


ام يقولون افريه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استعطعتم من دون الله ان كنتم صادقين(17)


8- در سوره توبه آيه 88 فرموده است :


و اذا انزلت سورة ان امنوا بالله


هر گاه سوره اى از قرآن نازل گردد به آن كه ايمان آريد به خدا در سوره هود (11) آيه 16 فرموده است :


ام يقولون افترايه قل فاتوا بعشر سور مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين (18)


هر كدام از اين چند آيه دلالت قطعى دارد بر اينكه اسكله بندى و تركيب سوره ها از چند آيه مشخص به فرمان لازم الاطاعه پيامبر اكرم (ص ) بوده ، و نشانگر آن است كه در دوران زندگانى پربار آن جناب ، پيش از آن كه وجود مقدسش به سراى جاودان بشتابد، سوره هاى قرآن نظم و ترتيبى داشته ، و اسامى آنها بر سر زبانها بود و مردم آنها را به آن نامها مى شناخته اند.امين الاسلام طبرسى در تفسير خود مجمع البيان و جارالله زمخشرى در كشاف و جلال الدين سيوطى در الاتقان فى علوم القرآن و دانشمندان بزگوار ديگرى غير آنان ، از ابن عباس و سدى نقل كرده اند: كه ، فرموده خداى تعالى :


و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون .(19)


آخرين آيه از كتاب آسمانى بود كه بر پيغمبر اكرم نازل شد، و جبرئيل به آن حضرت گفت آن را آيه 280 از سوره بقره قرار بده .(20) و اين قول مثل اين كه اجماعى است ، و خلاف تنها در اين است كه بعد از نزول اين آيه رسول خدا (ص ) چه مدت زنده ماند. از ابن عباس نقل شده : بعد از نزول اين آيه آن جناب بيست و يك روز زنده بود، و ابن جريح گويد: نه شب ، و سعيد ابن جبير مقاتل گفته اند: هفت شب ، و زمخشرى گويد: گفته شده سه ساعت .من مى گويم : قرار دادن تمامى آيات قرآن در جايگاه خود به دستور خداوند متعال بوده اگر چه براى يكايك آنها در كتبى كه احاديث را گرد آورى نموده اند روايت جداگانه اى ذكر نشده باشد همچنين زيانى ندارد كه دو آيه در يك سوره باشند كه آيه اول بعد از آيه دوم نازل گرديده باشد.زمخشرى در تفسير كشاف در ابتداى سوره توبه گويد: اگر بپرسى چرا همانند سوره هاى ديگر اين سوره به آيه بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نگشته ؟! گويم : سبب آن را ابن عباى از عثمان پرسيد، او پاسخ داد: شيوه پيامبر خدا چنان بود كه هر گاه سوره يا آيه اى بر او فرود مى آمد، به نويسندگان وحى مى فرمود: آن را در محلى كه فلان چيز و آن چيز ديگر ذكر مى شود جاى دهيد و تا آن جناب جان در بدن داشت براى ما بيان نفرمود آن را در كجا قرارش بدهيم .(21) در مجمع البيان ، و اتقان نيز اين روايت آورده شده است .اين روايت بالا آشكارا دلالت دارد كه :
1- تركيب بندى سوره ها از آيات به فرمان پيغمبر صورت پذيرفته .
2- با سوره برائت آيه بسم الله نازل نگشته بود و گرنه آن را در آغاز آن سوره قرار مى داد.
3- يكصد و سيزده بار، در آغاز هر سوره اى كه بر پيغمبر فرود آمده بسم الله ..هم نازل گرديده است .مرحوم طبرسى در مجمع البيان ، و ديگران در تفاسير و كتابهاى حديث و سيره روايت كرده اند از بريده ، كه گفت : پيغمبر خدا (ص ) فرمود: سوره بقره ، و آل عمران را بياموزيد، زيرا روز رستاخيز آنها دو نور تابانند، و همانند دو قطعه ابر سپيد يا دو پرده يا دو صف پرندگان بال و پرگشاده نگهداشته ، بر بالاى سر آن كه آنها را ياد گرفته است سايه مى اندازند.(22) پس حديث به روشنى دلالت دارد بر اين كه اين دو سوره در دوران زندگى پيامبر خدا (ص ) ترتيب داده شده و دست بدست مى گشته ، و مردم آنها را به نام مى شناخته اند.سيوطى در كتاب اتقان و مفسرين از جمله طبرسى در سر آغاز سوره 11 هود روايت كرده اند كه ثعلبى به سند خود از اسحاق از ابوجحيفه نقل نموده : به پيامبر خدا (ص ) عرض شد: پيرى زود اثرش را در شما نمايان كرده است . فرمود: سوره هود و هم مانند آن پيرم كردند. و در حديث ديگر از انس گويد؟ در پاسخ ابوبكر پس از اين جمله فرمود: سوره 69 الحاقه و سوره 56 واقعه و سورة 78 النباء و سوره 88 غاشيه .(23) مرحوم طبرسى در ديباچه مجمع البان (24) در فن چهارم گويد: در خبرى كه از پيامبر خدا (ص ) شايع است آمده كه ، آن حضرت فرمود: به جاى تورات هفت سوره طولانى ، و بجاى انجيل سوره هاى مثانى و به جاى زبور سوره مئين به من داده شد، و سوره هاى مفصل را هم علاوه !(كه با آنها بر پيامبران ديگر برترى يافتم

منبع:قرآن هرگز تحريف نشده

نام نويسنده : استاد علامه حسن حسن زاده آملى